زمان : 17 Farvardin 1388 - 21:56
شناسه : 16159
بازدید : 17656
علائم مؤمنان در کلام  امیر مومنان علی (ع) علائم مؤمنان در کلام امیر مومنان علی (ع)
 
 
منبع مقاله: کیش پارسایان نوشته"  مجتبی تهرانی
یزدفردا سرویس مقالات مذهبی "علی آبادی"همام یکی صحابه‏ی حضرت امیر (ع)، شخصیتی پارسا، متهجد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست می‏کند صفات متقین را، باز گوید و حضرت نیز با مقدماتی اجابت می‏فرمایند.بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحی صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روایت دیگری در اصول کافی (1) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخی که پنداشته‏اند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، یا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامین آنها ادغام شده است و به دلیل تفاوتهای فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، یکی نیستند.
ما در اینجا برای اتمام مباحث و تعمیم فائده، خطبه منقول در اصول کافی‏را شرح و بسط می‏دهیم.
 امام صادق (ع) می‏فرمایند: هنگامی که علی (ع) خطبه می‏خواندند، همام بلند شد و عرض کرد :
 [صف لنا صفة المؤمن کأننا ننظر الیه]
 
 
برای ما توصیف بفرمایید مؤمن را، مانند آنکه او را می‏بینیم.
 
 
[فقال: یا همام! المؤمن هو الکیس الفطن]
 
 
فرمودند ای همام! مؤمن زیرک و با هوش است.
 
 
برخی «کیس» و «فطن» را به یک معنا گرفته‏اند و فطن را تأکید کیس دانسته‏اند.اما با مراجعه به کتب لغت، روشن می‏شود میان این دو واژه تفاوت است.کیس در مقابل احمق است و به زیرکی خدادادی اطلاق می‏شود.معنی روایت این می‏شود که مؤمن عاقل و چیز فهم است.از این رو می‏توان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادی)، و فطانت به هوشی که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق می‏شود.یکی از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتی از رسول الله (ص) است که نشان می‏دهد فطن تأکید کیس نیست.
 
 
[قال رسول الله (ص) المؤمن کیس الفطن الحذر] (2)
 
 
مؤمن عاقل و چیز فهم و محتاط است.
 
 
در روایتی دیگر، روایت همام به صورت تمثیلی پرداخته شده است: [المؤمن لا یلسع من حجر مرتین] (3)
 
 
مؤمن از روی یک سنگ دوبار نمی‏لغزد و به زمین نمی‏خورد.
 
 
متأسفانه در سابق، گاهی ساده‏لوحیها را علامت خوبی می‏دانستند.کسی که صابون را از پنیر تشخیص نمی‏داد ستایش می‏شد.در صورتی که بی‏شعوری هیچ گاه علامت خوبی نیست.به قول یکی از بزرگان (رضوان الله تعالی علیه)، این نوع مدحها ترویج نادانی است.در اینجا ذکر نکته‏ای ضروری است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است.یکی از بزرگان می‏فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن کیس و فطن و حذر است.یعنی، مؤمن هوشیار است و اوضاع را می‏پاید.البته این کلمه (حذر) معانی متفاوت دنیوی و اخروی دارد.یکی از معانی آن هوشیاری مؤمن در نفروختن آخرت به دنیا است.از این روایت در می‏یابیم که اسلام دین شعور است، حتی، در وصول به مقامات معنوی به کار انداختن شعور را شرط می‏داند.در دنباله روایت علی (ع) فرمودند:
 
 
[بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه]
 
 
صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.
 
 
ما اصطلاحا می‏گوییم طراوت وجه، روی باز و گشاده.
 
 
شایان ذکر است که اندوههای ما دو سنخ است.
 
 
1.حزن در امور دنیوی، مانند مصیبت‏ها و گرفتاریهایی که برای انسان گاهی در دنیا پیدا میشود.مؤمنی که گرفتاری دنیوی برایش پیش آمده نبایددر روابط اجتماعی آن را بروز دهد .
 
 
2.حزن در امور اخروی، مانند خوف از خدا.در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعکس نشود.
 
 
می‏گویند حضرت موسی (ع) برای مناجات به کوه طور می‏رفت.در راه شخصی را دید که بلند صحبت می‏کند، اظهار محبت می‏کند، پیراهنش را چاک می‏زند.وقتی به محل مناجات رسید حکایت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسید که ای موسی به او بگو نمی‏خواهد برای من سینه چاک کند، دلش را چاک بدهد تا ما در آن قرار بگیریم.
 
 
البته غم و اندوه مؤمن با حزن اولیائش نسبتی مستقیم دارد.همان طور که نشاط او با فرح و شادی اولیائش نسبت دارد، چون دلهای مؤمنان با یکدیگر مربوط است.
 
 
در روایتی یکی از ائمه معصومین (ع) درباره شیعیان، فرموده‏اند:
 
 
[شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا] (4)
 
 
شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شده‏اند.شادی آنها با شادی ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.
 
 
آن گاه که اولیای ایشان اندوهناکند، شیعیان نیز اندوهگین‏اند و وقتی شادند، پیروانشان نیز مسرورند.
 
 
[اوسع شی‏ء صدرا]
 
 
مؤمن از روحی وسیع برخوردار است.برخی این جمله را به حلم تفسیر کرده‏اند.یعنی مؤمن اهل حلم است.برخی هم آن را به علم شرح کرده‏اند.البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفیت است و در برابر مشکلاتی که برای خیلی‏ها تحمل ناپذیر است، مقاومت می‏کند.در روایتی آمده است: [ «قر کریم» ] یعنی روح مؤمن به قدری با کرامت است که بسیاری از مشکلات و امور را نادیده می‏گیرد.هاضمه‏اش در تحمل مشقات بسیار قوی است.مؤمن مانند آب جاری است که بر اثر تماس با نجاست، نجس نمی‏شود.بعضی مردم مانند آب قلیل هستند که بر اثر برخورد با اندکی نجاست، نجس می‏شوند، برخی نیز مانند آب کر هستند که باید به قدری نجاست در آن وارد شود که بو و طعم نجاست را بگیرند.اما مؤمن مانند آب جاری است که به منبعی عظیم از رودخانه یا دریا متصل است.آب جاری هرگز منفعل نمی‏شود .این روایت آنگاه که به مناسبتهای اجتماعی کشانده شود آثار و برکات بسیار زیادی دارد .از این رو، مؤمن از گفتار بسیاری از جهال می‏گذرد.و حلم به خرج می‏دهد.
 
 
[و أذل شی‏ء نفسا]
 
 
هواهای نفسانی در نزد مؤمن از هر چیز خوارتر است.
 
 
مؤمن به دلیل احساس فرادستی که نسبت به هواهای نفسانی دارد هرگز تسلیم آن نمی‏شود.
 
 
[زاجر عن کل فان حاض علی کل حسن.]
 
 
از هر آنچه فانی است باز می‏دارد و در تحقق امور نیکو حریص است.
 
 
مراد از «فانی» ، امور دنیوی است که به حال نفوس مضر است. «زاجر» هم‏اعم از زجر و بازدارندگی خود و دیگران است، این روایت در حقیقت، بیان دیگری است از امر به معروف و نهی از منکر . «کل فان» تنها محرمات را در بر نمی‏گیرد، چه بسا امور مکروه و مباحی که ممکن است به جنبه‏های اخروی ضربه بزند، لااقل موجب تنزل مراتب شود.و مؤمن، خود و دیگران را از آنها باز می‏دارد.
 
 
[لا حقود و لا حسود و لا وثاب و لا سباب و لا عیاب و لا مغتاب]
 
 
کینه‏ورز و حسود نیست، به مردم نمی‏پرد و دشنام نمی‏دهد، عیبجو و غیبت کننده نیست.
 
 
«حقد» آن دشمنی است که در درون جای می‏گیرد.میان «حقد» و «عداوت» اختلاف است.معمولا «حقد» را به کینه ترجمه کرده‏اند.
 
 
حسد صفت کسی است که آرزوی زوال نعمتی را از غیر دارد.به خلاف «غبطه» که خوب است و آن آرزوی داشتن کمالی است که در دیگری هم هست و در فارسی به «رشک» تعبیر می‏شود.
 
 
«وثاب» به معنی پریدن و جستن است.یعنی مؤمن به دیگران پرخاش نمی‏کند.
 
 
«عیاب» ، عیب جو را گویند و «مغتاب» ، غیبت کننده، معنی روایت این است که مؤمن اهل کینه، حسد، پرخاشگری، فحاشی، عیب جویی و غیبت نیست.
 
 
مبالغه در نفی
 
 
برای فهم بیشتر این روایت ذکر نکته‏ای ضروری است:
 
 
چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عیاب را به صورت صیغه مبالغه مطرح فرموده‏اند؟ آیا می‏خواهد فقط افراط در ناهنجاریها را از مؤمن نفی «کدح» به معنای سعی و کوشش است و در برخی لغت نامه‏ها «کدح» به معنای کسب آمده است.ولی کسب کردن مال برای خانواده از مصادیق کدح است.
 
 
چرا سعی مؤمن از عسل شیرینتر است؟ چون تلاش مؤمن در دو جهت است: یکی جهت کوشش مؤمن برای تأمین معیشت خود یا کسانی است که با وی مربوطاند که این خود، عبادت است و مروت.وجه دوم، تلاش مؤمن مربوط به اعمالی است که در آخرت از آنها بهره‏مند می‏شود.
 
 
مؤمن از کوشش خود در هر دو جهت لذت می‏برد.آن‏گاه که در مسیر تأمین معاش تلاش می‏کند به دلیل فطرت انسانی از این که وسیله است تا دیگران با حمایت او به زندگی ادامه دهند، لذت می‏برد، ـ مانند پزشکی که از درمان بیماران خویش احساس لذت می‏کند ـ .
 
 
در بعد معنوی هم وقتی به اوامر حق تعالی گردن می‏نهد و دستورهای الهی را اجرا می‏کند، پیوند محبتی که میان او و محبوب است، شدیدتر می‏شود و از این جهت لذتی وصف ناپذیر برایش حاصل می‏گردد.او باور دارد که تلاشش به ملاقات حق می‏انجامد.
 
 
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» (5)
 
 
[لا جشع و لا هلع]
 
 
نه حریص است و نه اسیر پوچی است.
 
 
«جشع» ، کثرت حرص را گویند.حرص به این معنا است که شخصی در عین دارایی باز هم افزون طلبی می‏کند و حال آنکه این تقاضا برایش مفیدنیست.شدت حرص در جایی است که شخص نصیب خود را گرفته است و طمع در مال غیر دارد.
 
 
«هلوع» به معنای کسی است که توان تحمل در برابر هواهای نفسانی را ندارد.به تعبیر من آدم پوچی است.چنین شخصی ناشکیباست.اهل جزع و فزع است.بنابر این جشع و هلع، حالت کسی است که حریص است و بی صبر.
 
 
[و لا عنف و لا صلف]
 
 
درشت گفتار و کم ظرفیت نیست.
 
 
خداوند پیامبرش را نصیحت می‏کند که در برخوردهای اجتماعی غلیظ و درشت نباشد.زیرا خشونت نظام اجتماعی را از هم می‏گسلد.درشتی در گفتار و کردار دریچه‏ای است به سوی بی ایمانی .در این باره روایت جالبی از سلمان (ره) روایت شده است.
 
 
[قال اذا اراد الله عز و جل هلاک عبد نزع منه الحیاء]
 
 
آنگاه که خداوند اراده هلاک بنده‏ای را داشته باشد، ابتدا حیایش را اخذ می‏کند.
 
 
[فاذا نزع منه الحیاء لم تلقه الا خائنا مخونا]
 
 
آنگاه که حیا از او رخت بربست، تبدیل به آدم خائنی می‏شود.
 
 
[و ان کان خائنا مخونا نزع منه الامانة]
 
 
وقتی خائن شد، امانت از او سلب می‏شود.
 
 
یعنی روحیه امانت داری را از دست می‏دهد و به امانات الهی خیانت می‏کند.در اینجاست که توحید و ولایتش در خطر نابودی قرار می‏گیرد. [فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظا غلیظا]
 
 
وقتی امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنی خواهی دید.
 
 
[فاذا کان فظا غلیظا نزعت منه ربقة الایمان]
 
 
وقتی خشن و غلیظ شد، ایمان از او برداشته می‏شود.
 
 
[فاذا نزعت منه رقة الایمان لم تلقه الا شیطانا ملعونا] (6)
 
 
پس هنگامی که ایمان از او گرفته شد، به شیطان ملعونی بدل خواهد شد.
 
 
[و لا متکلف و لا متعمق]
 
 
اهل تکلف نیست و در چیزی که به او مربوط نیست فرو نمی‏رود.
 
 
تکلف از کلفت به معنی مشقت است.مؤمن در روابط اجتماعی به مقدار توانی که دارد عمل می‏کند و خود را به مشقت نمی‏افکند.از آن طرف، در معاشرت با دیگران کارها و سخنان مؤمنان را زیر ذره‏بین نمی‏گذارد و در آن عمیق نمی‏شود.در نگرش به افکار و اعمال خود نیز متعارف و متعادل است.
 
 
[جمیل المنازعة]
 
 
منازعه‏اش زیباست.
 
 
به طوری که اگر شخص ثالثی از بیرون نظاره‏گر این منازعه باشد از رفتار مؤمن لذت می‏برد، چون حتی در منازعه هم مسائل اخلاقی و انسانی را مراعات می‏کند. [کریم المراجعة]
 
 
بازگشتش کریمانه است.
 
 
کرامت به معنای بزرگواری است اما مراجعه در اینجا به چه معناست؟ در اینجا احتمالات گوناگونی قابل طرح است.
 
 
1.ممکن است مقصود این باشد که وقتی مؤمن درباره شخصی مرتکب اشتباهی شد، با بزرگواری عمل می‏کند و باز می‏گردد.
 
 
2.امکان دارد مراد این باشد که حتی در هنگام نیاز به کسی، مراجعه‏اش به او با تملق و چاپلوسی همراه نیست، بزرگوارانه و کریمانه است.
 
 
[عدل ان غضب]
 
 
در وقت خشم از عدالت خارج نمی‏شود.
 
 
گاهی می‏گوییم: زید عادل، و گاهی گفته می‏شود: زید عدل.زید عدل، یعنی حقیقت زید عدالت است و زید با عدالت اتحاد پیدا کرده است.
 
 
[رفیق ان طلب]
 
 
ملایمست اگر چیزی خواهد.
 
 
[لا یتهور و لا یتهتک]
 
 
مؤمن اهل تهور و پرده‏دری نیست.
 
 
قوای نفس انسان به یک اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر یک از اینها سه حالت دارند: افراطی، تفریطی و اعتدالی
 
 
حد اعتدال در این قوا، فضیلت است.تهور، حالت افراطی قوه غضب است.و به معنای وارد شدن در امری است که عقلا و شرعا سزاوار نیست. [و لا یتجبر]
 
 
مؤمن، متکبر نیست.
 
 
«تجبر» را به تکبر معنا کرده‏اند.نه خود را بزرگ می‏بیند و نه خود را بزرگ می‏نمایاند .
 
 
[خالص الود]
 
 
دوستی‏اش خالصانه است.
 
 
در معنای این کلام سه تصویر محتمل است:
 
 
1.مؤمن در روابط اجتماعی اهل خدعه و نیرنگ و نفاق نیست.دوستی‏اش بی‏قید و شرط است.
 
 
2.مؤمن دوست می‏پذیرد و رفاقت می‏کند اما محور این رفاقتها الله تعالی است دشمنی‏اش هم برای خداست.یعنی حبش خالصا لله و بغضش نیز مخلصا لله است.
 
 
3.مظروف دل مؤمن فقط محبت خداست.محبتش به خدا خالص است و در کنارش هیچ محبت دیگری نیست .
 
 
[وثیق العهد، وفی العقد]
 
 
عهدهایش وثیق و محکم و به پیمانهایش وفادار است.
 
 
محکم به دو معنا است:
 1ـ محکم در برابر متزلزل،
 2ـ محکم در برابر چیزی که کنده شود و از بین برود.عهدهای مؤمن نه تنها کنده نمی‏شود بلکه متزلزل هم نمی‏گردد، ـ چه عهدهای با خالق و چه پیمانهای با مخلوق ـ . [شفیق وصول]
 
 
مهربان پیوند زننده است.
 
 
به عبارت دیگر ناصح مشفق است.اصرار دارد که به مؤمنان خیر برساند.حرص مؤمن در این موارد است و در مهربانی کردن به مؤمنان حریص است.وصول از «صله» به معنی بسیار پیوند زننده است.مؤمن همواره پیوند می‏زند، قاطع و فاصل نیست.خواه در خصوص ارحام خواه در خصوص سایر مؤمنان.یکی از بزرگان می‏فرمود: هیچ گاه با کسی قطع ارتباط نکرده‏ام، مگر آنکه این قطع از ناحیه او بوده است.این صفت از بهترین صفات مؤمن است.
 
 
«حلیم» ، شکیبا است.
 
 
حلیم، صاحب طمأنینه نفس است.
 
 
برخی تصور کرده‏اند غضب در مقابل «کظم غیظ» است و حال آنکه غضب مقابل، حلم قرار دارد .کظم غیظ فرو نشاندن غضب است با فشاری که از درون به شخص می‏آید که در برابر عمل مکروهی خود را نگاه می‏دارد.اما حلیم، نفسی است که به قدری آراسته شده که به محض برخورد با مکروه به سبب طمأنینه‏ای که دارد اصلا خشمش برانگیخته نمی‏شود.در عظمت صفت حلم روایات زیادی وارد شده است، از جمله پیامبر اکرم (ص) فرموده‏اند:
 
 
[ابتغ الرفعة بالله تعالی]
 
 
طلب کنید رفعت و بلندی را در نزد خدای تعالی
 
 
[قالوا و ما هی یا رسول الله]
 
 
عرض کردند این رفعت چیست یا رسول الله؟ [قال تصل من قطعک و تعطی من حرمک و تحلم من جهلک] (7)
 
 
فرمودند درباره کسی که با تو قطع کرده است پیوند بزن و به کسی که تو را محروم کرده عطا و بخشش کن و درباره کسی که عمل جاهلانه‏ای در حق تو مرتکب شده، حلم بورز.
 
 
در روایتی دیگر پیامبر اکرم (ص) فرموده‏اند: اگر سه خصلت در کسی نباشد، قابل اعتنا نیست .از جمله، تقوایی که او را از گناهان باز دارد و حلمی که به سبب آن از سفاهت سفیه بگذرد تا با او بتواند زندگی کند.
 
 
[خمول]
 
 
گمنام است.
 
 
مؤمن شهرت طلب نیست.البته معنای این سخن این نیست که اصل شهرت مذمت شده باشد.
 
 
[قلیل الفضول]
 
 
اضافات گفتاری و عملی او کم است.
 
 
به عبارت دیگر مختصر و مفید، می‏گوید و انجام می‏دهد.
 
 
[راض عن الله عز و جل]
 
 
مؤمن از خدایش خشنود است.
 
 
و هیچ‏گاه از خدایش شکوه نمی‏کند.
 
 
[مخالف لهواه]
 
 
با هوای نفسش مخالفت می‏کند. [لا یغلظ علی من دونه]
 
 
مؤمن به زیردستش خشونت ندارد.
 
 
[و لا یخوض فی مالا یعنیه]
 
 
در کاری که به او مربوط نیست فرو نمی‏رود.
 
 
خوض به معنای فرو رفتن است. «خاض فی الماء» یعنی به طوری در آب فرو رفت که از دیده‏ها پنهان شد.مثلا می‏گویند طلبه‏ها در مطالب خوض می‏کنند یعنی دقت زیاد به خرج می‏دهند، انگار در مطلب فرو می‏روند.
 
 
[ناصر للدین]
 
 
یاری کننده دین است.
 
 
[محام عن المؤمنین]
 
 
حامی مؤمنین است.
 
 
در این کلام، علی (ع) یک مطلب را مفروض دانسته‏اند و آن اینکه مؤمن به برادر دینی‏اش ضرر نمی‏زند.اما اگر ضرری متوجه برادر ایمانی شد، طبق این حدیث مؤمن به حمایت از او اقدام می‏کند و در صدد رفع مشکل او بر می‏آید.
 
 
چه، بی تفاوتی با ایمان ناسازگار است.
 
 
[کهف للمسلمین]
 
 
پناهگاه مسلمان است.
 
 
[لا یخرق الثناء سمعه]
 
 
تعریف دیگران، او را از خود، بی‏خود نمی‏کند.خرق به معنی پاره کردن است.در این تعبیر، امیر المؤمنین علی (ع) استعاره‏ای به کار می‏برند که مؤمن از شنیدن تعریف گوشش پاره نمی‏شود.و به تعبیر دیگر خود را گم نمی‏کند.بزرگترین خطر برای انسان تعریفهای بی‏جاست که شخص را گول می‏زند.
 
 
[لا ینکی الطمع قلبه] (8)
 
 
طمع قلب او را نمی‏خراشد.
 
 
«ینکی» در لغت به معنی خراش زدن است.از این جمله ظاهرا در می‏یابیم که طمع نمی‏تواند دل مؤمن را بخراشد، یعنی توان نفوذ در آن را ندارد.
 
 
خراشیدن طمع، چه آسیبی به قلب می‏رساند؟
 
 
طمع حالتی است که برای نفس در برابر دنیا پدید می‏آید.دل آنچه را دیگران از نعم مادی دارند، طلب می‏کند، اگر چه بدان احتیاج نداشته باشد.
 
 
طمع از رذائلی است که از شعبات حب دنیاست و روایات بسیاری در نکوهش آن وارد شده است، پیامبر (ص) فرمودند:
 
 
[ایاک و الطمع فی الناس فإنه فقر حاضر] (9)
 
 
بپرهیز از طمع که تهیدستی حاضر است.
 
 
چون آدم طمعکار همواره با احساس نداری و نیاز زندگی می‏کند.به هر جلوه مادی چشم طمع می‏دوزد، اگر چه به آن احتیاج نداشته باشد، لذا پیوسته احساس نداری می‏کند.حرص با طمع از این نظر اختلاف دارد که حریص‏چیزی را که دارد، بیشتر می‏طلبد، امام باقر (ع) فرمود :
 
 
[بئس العبد معبد له طمع یقوده] (10)
 
 
«چه بد بنده‏ای است، بنده‏ای که طمع جلودار اوست.»
 
 
حال ببینیم خراشیدن طمع چه آثاری دارد؟
 
 
میان طمع و ایمان ضدیت است.دنیا و آخرت با یکدیگر جمع شدنی نیستند.وقتی در دلی طمع وارد شد، ایمان از آن خارج می‏شود.و چه خطری بالاتر از بی ایمانی است؟ لذا در نقطه مقابل طمع، ورع قرار دارد.از امام حسین (ع) پرسیدند که چه چیز ایمان را در بنده، پا بر جا می‏کند؟ حضرت پاسخ فرمودند: «ورع» .و سپس فرمودند:
 
 
[و الذی یخرج منه الطمع]
 
 
آنچه موجب خروج ایمان از دل می‏شود، طمع است.
 
 
طمع انسان را در معرض زوال ایمان قرار می‏دهد.از این رو در روایات از «بی‏نیازی از مردم» و «استغنا از خلق» به عنوان فضیلتی بزرگ یاد شده است.
 
 
علی (ع) در نهج البلاغه می‏فرماید:
 
 
[لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم]
 
 
باید در قلبت دو حالت «احتیاج به مردم» و «استغناء از مردم» جمع شود.
 
 
[فیکون افتقارک علیهم فی لین کلامک و حسن وجهک]
 
 
با داشتن روحیه نیازمندی، کلامت نرم و روایت گشاده می‏شود.
 
 
همان طور که انسان اگر از کسی چیزی بخواهد و احساس احتیاج کند، هم سخنش نرم می‏شود و هم چهره‏اش باز و شکفته می‏شود.
 
 
همچنین است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زیرا:
 
 
[فی نزاحة عرضک و بقاء عزک]
 
 
آبرویت و عزتت را حفظ کنی.
 
 
در این روایت، جنبه‏های اجتماعی مورد نظر است.اما در بعد معنوی امام باقر (ع) می‏فرماید :
 
 
[ثلاثة هن فخر المؤمن و زینه فی الدنیا و الاخرة]
 
 
سه چیز افتخار و زینت مؤمن در دنیا و آخرت است.
 
 
[الصلوة فی آخر اللیل]
 
 
نماز در آخر شب
 
 
[و یأسه مما فی ایدی الناس]
 
 
مأیوس بودن از آنچه در دست مردم است. ـ کنایه از استغنا از مردم است ـ
 
 
[و ولایة الامام من آل محمد] (11)
 
 
و پذیرش ولایت و امامت ائمه اطهار علیهم السلام
 
 
حال تصور شود آنچه در دست دیگران است، در اختیار کسی باشد، چه فایده‏ای برای شخص به بار می‏آورد؟ اهل دنیا همه همتشان این است که بهتر بخورند و شهوترانی کنند و یک حیوان تمام عیار شوند.اما مؤمن چگونه است؟ مؤمن دنیا را مزرعه‏ای برای جهان دیگر می‏داند.امام حسن (ع) فرمودند:
 
 
[ابن آدم انک لم تزل فی هدم عمرک منذ سقطت من بطن امک]
 
 
ای فرزند آدم، عمرت از روزی که از بطن مادر خارج شده‏ای، در حال نزول و سقوط است.
 
 
[فخذ مما فی یدیک لا بین یدیک فان المؤمن یتزود]
 
 
مؤمن در این دنیا برای سفرش زاد و راحله تهیه می‏کند.
 
 
اما کافر چه سرنوشتی دارد.
 
 
[فو الکافر یتمتع]
 
 
پس کافر در کشتزار طبیعت می‏چرد.
 
 
البته مؤمن و کافر هر دو، از دنیا بهره‏مند می‏شوند اما نگرش این دو، به دنیا مختلف است.
 
 
از نظر مؤمن دنیا ابزار برای تحصیل آخرت است اما کافر به دنیا به عنوان هدف و غایت می‏نگرد .
 
 
[و لا یصرف اللعب حکمه]
 
 
مؤمن از کارهای بیهوده دوری می‏گزیند، به دلیل بینش حکیمانه‏ای که دارد.
 
 
این معنا در صورتی است که حکم را به معنی حکمت بگیریم.اما می‏توان آن را به معنای قضاوت هم گرفت.یعنی امور دنیوی قضاوتهای وی را تغییر نمی‏دهد.مؤمن به حق حکم می‏کند و دنیا او را از حق باز نمی‏دارد.
 
 
[و لا یطلع الجاهل علمه]
 
 
و مرد نادان به دانشش پی نبرد.این معنا در روایتی دیگر آمده است:
 
 
[کلم الناس علی قدر عقولهم] (12)
 
 
با مردم به مقدار فهمشان تکلم کنید.
 
 
سیره انبیا و اولیا این بود که وضع مخاطب را در گفتن حقایق در نظر
 
 
می‏گرفتند، چون در غیر این صورت، هم علم ضایع می‏شد و هم مخاطب.کسی که قابلیت و ظرفیت ندارد ممکن است با شنیدن حقیقت به گمراهی و ضلالت بیفتد.
 
 
برخی در این روایت، جاهل را به کسی که علمش اندک است، اطلاق کرده‏اند.بعضی هم غرض از جاهل را در این روایت، مخالفان ائمه (ع) گرفته‏اند و مسئله «تقیه» را مطرح کرده‏اند .
 
 
البته معنای دوم بعید است و مراد همان معنای اول است.
 
 
[قوال عمال عالم حازم]
 
 
بسیار گوینده عمل کننده است، دانشمندی است و دوراندیش.
 
 
در اینجا به نسبت میان قول و عمل در مؤمن اشاره شده است.آنچه را که از نیکی می‏گوید، خود به آن عامل است.
 
 
«حزم» به معنی دوراندیشی و هوشیاری است.مؤمن حساب شده کار می‏کند.مؤمن آن نیست که تسبیحی در دست بگیرد و برود و گوشه‏ای بنشیند و ذکر بگوید.مؤمن در روایات چنین توصیف نشده است .این چنین کسی، تنبل است و فریب شیطان را خورده است. [لا بفحاش و لا بطیاش]
 
 
ناسزا گو و سبک نیست.
 
 
فحش به معنای از حد گذراندن بدی است. «فحش» یعنی بدی زیاد کرد، و وقتی به کلام و الفاظ تعلق می‏گیرد به معنای بد زبانی است.
 
 
«طیاش» به انسان سبکی گویند که قدرت تصمیم‏گیری در امور ندارد.این معنا خیلی ظریف است .آدم طیاش همواره در تردید و دودلی است.اما مؤمن فکر می‏کند، تدبیر به خرج می‏دهد و تصمیم می‏گیرد.برخی از افرادی که دائما در مسائل ریز و درشت زندگی استخاره می‏کنند، مصداق این حالت هستند.
 
 
[وصول فی غیر عنف]
 
 
مؤمن معاشرتی است بدون زحمت.
 
 
وصول به کسی گویند که زیاد معاشرت می‏کند اما در معاشرت مراقب است که افراد را در زحمت و تعب نیندازد.
 
 
اصولا در باب صله ارحام، بهترین صله رحم، دستگیری از ارحام است و الا رفتن و مزاحمت «صله» نیست.امام رضا (ع) فرموده‏اند:
 
 
[صل رحمک و لو بشربة من الماء] (13)
 
 
صله ارحام کن اگر چه به دادن شربتی آب.
 
 
[و أفضل ما توصل به الرحم کف الاذی عنها] (14)
 
 
و با فضیلت‏ترین چیزی که با آن می‏توان صله رحم کرد، این است که ارحام را آزار ندهی . [بدول فی غیر سرف]
 
 
اهل بذل و بخشش است بدون آنکه به اسراف دچار شود.
 
 
برای روشن شدن روایت، توضیح مطلبی ضروری است.بخل که «اقتار» هم گفته می‏شود، نقطه مقابل اسراف است.بخل صفت شخصی است که در جایی که واجب است مصرف کند، نمی‏کند.اسراف مصرف مواهب الهی است در جایی که لازم و شایسته نیست.
 
 
حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است.سخاوت ملکه انسانی است که مواهب الهی را در جایی که لازم است و سزاوار، خرج می‏کند.
 
 
بعضی فکر می‏کنند کسی که بریز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندی است.در حالی که چنین نیست و برای تشخیص سخاوت از اسراف باید موقعیت، موارد، مقدار و ضرورت مصرف ملحوظ گردد.امام هشتم (ع) در ضمن روایتی فرموده‏اند که انسان به کمال ایمان نمی‏رسد مگر آنکه در وی سه خصلت باشد:
 
 
[التفقه فی الدین]
 
 
دین شناس باشد.
 
 
[و حسن التقدیر فی المعیشة]
 
 
در معیشت و زندگیش، اهل اندازه گیری باشد.
 
 
[و الصبر علی الرزایا] (15)
 
 
در گرفتاریها صابر باشد.حال ممکن است سؤال شود که موارد مصرف و محل شایسته برای انفاق کجاست؟ پاسخ را باید از فقه جویا شد.و ابتدا باید از واجب النفقة شروع کرد.
 
 
امام رضا (ع) فرمودند:
 
 
[صاحب النعمة یجب أن یوسع علی عیاله]
 
 
کسی که خداوند به وی نعمت مادی داده واجب است که بر خانواده‏اش وسعت و توسعه دهد.
 
 
این وجوب، وجوب استحبابی است.متأسفانه، برخی به نام ریاضت و خودسازی بر خانواده خود تنگ می‏گیرند.مقدس بازیها گاهی به چنین انحرافاتی منجر می‏شود.آدمی نمی‏فهمد که دارد به سوی جهنم سیر می‏کند.
 
 
گاهی هم، بعضی فقط خود و خانواده‏شان را می‏بینند و از دیگران غافلند، این هم درست نیست .باید در انفاق، هر کس به وضع مالی خویش نظر کند و مطابق با درآمدش، انفاق کند.
 
 
[لا بختال و لا بغدار]
 
 
نیرنگ باز و حیله گر نیست.
 
 
ختل در لغت، زشت‏ترین حیله‏ها را گویند.ختال هم به معنی فریب دادن است.اهل لغت می‏گویند ختل رعت الصید یعنی گرگ پنهان شد تا فریب دهد.
 
 
معنی روایت این است که مؤمن نسبت به مؤمنان، مکر و حیله نمی‏کند.
 
 
غدارهم نیست.غدار به معنی پیمان شکن است.پیمان شکنی هم ریشه در حیله و مکر دارد. ـ البته مکر کردن در جنگ واجب است و مؤمن باید زیرک باشد.در تاریخ نوشته‏اند وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی بود، عبید الله به عیادت هانی آمد.هانی به مسلم گفت از پشت پرده بیرون بیا و عبید الله را به قتل برسان.
 
 
عبید الله آمد و رفت و مسلم او را نکشت.وقتی مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در صحنه جنگ نبودیم و من این عمل را با مروت سازگار ندانستم.به تعبیر ما، این کار نامردی بود .
 
 
[و لا یقتفی اثرا و لا یخیف بشرا]
 
 
مؤمن در جستجوی عیوب مردم نیست و بر هیچکس ستم نکند.
 
 
کسانی که عیب جو هستند از نظر روایات، از ایمان خارج می‏شوند.
 
 
امام صادق (ع) فرمودند:
 
 
[ادنی ما یخرج به الرجل من الایمان ان یوأخی الرجل علی دینه فیحصی علیه عتراته و زلاته لیعنفه بها یوما ما] (16)
 
 
نزدیکترین کاری که شخص را از ایمان خارج می‏کند نزدیکی شخص به مؤمن برای جستجو از عیوب ایشان است، برای آنکه مدرک و مستندی از ایشان برای کوبیدنش داشته باشد.
 
 
پیامبر (ص) فرموده‏اند:
 
 
[یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان الی قلبه لا تزموا المسلمین]
 
 
ای کسانی که به زبان اسلام آورده‏اید و در قلبتان وارد نشده است، مسلمانها را مذمت نکنید . [و لا تتبعوا عوراتهم]
 
 
و لغزشهای آنها را جستجو نکنید.
 
 
[فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته یفضحه و لو فی بیته] (17)
 
 
هر کسی جستجو کند عیوب آنها خداوند جستجو می‏کند عیوب او را و کسی را که خدا جستجو کند عیوبش را، رسوایش می‏گرداند اگر چه در درون خانه‏اش باشد.
 
 
[رفیق بالخلق]
 
 
با نرمی برخورد می‏کند.
 
 
روحیه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد می‏کند.
 
 
مؤمن دشمن ساز نیست.غلظت و خشونت ندارد.در «وسایل الشیعه» بابی است تحت عنوان «مدارا با مردم» ، روایات در این باب زیاد است.پیامبر (ص) فرمودند:
 
 
[مداراة الناس نصف الایمان] (18)
 
 
مدارا کردن با مردم نیمی از ایمان است.
 
 
در روایت «ناس» که عام است و اختصاص به مسلمان و مؤمن ندارد آمده:
 
 
[الرفق بهم نصف العیش] (19)
 
 
برخورد نرم با مردم نصف زندگی است.در این روایت به زیبایی، هم به جنبه معنوی و هم مادی، اشاره شده است.هم نصف ایمان تأمین می‏شود هم نصف معیشت دنیوی.در نقطه مقابل فرموده‏اند :
 
 
[الانقباض من الناس مکسبة للعداوة] (20)
 
 
تنگ نظری با مردم وسیله کسب دشمنی است.
 
 
این روایات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مؤمن با مؤمنان، منافقان و کفار مطرح می‏کند منافاتی ندارد.این روایات از بعد اخلاقی مد نظر است و آیاتی همچون
 
 
«اشداء علی الکفار رحماء بینهم»
 
 
مصداق مسائل حقوقی است.مثلا اگر در مسئله‏ای حقوقی، طرف تو مؤمن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر کافر بود، با غلظت و خشونت برخورد کن.
 
 
[ساع فی الارض]
 
 
کوشش کننده است در زمین.
 
 
مؤمن اهل کار و تلاش است.دلبستگی مؤمن به خدا وی را از کار باز نمی‏دارد.برعکس، ایمان، انسان را به تلاش وا می‏دارد.از طرفی مؤمن خود خواه نیست و صرفا برای خود تلاش نمی‏کند، بلکه برای جامعه می‏کوشد.در جمله بعد به این مطلب اشاره می‏فرمایند:
 
 
[عون للضعیف، غوث للملهوف]
 
 
کمک کار ضعیف و پناه بی کسان است.
 
 
[و لا یهتک سترا و لا یکشف سرا]
 
 
مؤمن پرده در نیست و اسرار مردم را افشا نمی‏کند.
 
 
ستر به معنی پرده و هتک به معنای دریدن است.مؤمن نه پرده را می‏درد و نه پرده را بالا می‏زند.مسئله «هتک» در روابط اجتماعی موضوعی با اهمیت است.گاهی به قصد اصلاح ناخواسته، افساد می‏کنند.مکرر گفته‏ام که محور تربیت، پرده داری است نه پرده دری.
 
 
خلق مؤمن، خلق الله است.خدای تعالی پرده در نیست و مؤمن که با حق تعالی پیوند خورده است، متصف به صفات اوست، بنابر این پرده دری نمی‏کند.
 
 
مؤمن ستار العیوب است نه کشاف العیوب.در روایتی با سندی بسیار عالی شخصی به امام صادق (ع) عرض کرد:
 
 
[عورة المؤمن علی المؤمن حرام؟ ]
 
 
عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟
 
 
حضرت فرمود: بلی.از حضرت سؤال کرد مقصودتان از عورت پایین تنه است؟ [ «قال لیس حیث تذهب فکرک» ] فرمودند: خیر، فکرت در این مورد به انحراف رفته است.سپس حضرت فرمودند : مقصودم از حرمت عورت مؤمن، حرمت افشای اسرار مؤمن است.
 
 
خوار کردن مؤمن، آدمی را از ولایت خداوند خارج و در سایه ولایت شیطان قرار می‏دهد.مفضل می‏گوید حضرت صادق (ع) به من فرمودند:
 
 
[من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه و هدم مروته من اعین‏الناس، اخرجه الله من ولایته الی ولایة الشیطان]
 
 
اگر کسی از مؤمنین چیزی نقل کند که وی را خوار و سبک و پیش مردم کوچک کند، خداوند او را از ولایت خویش خارج می‏کند و در ولایت شیطان قرار می‏دهد.
 
 
یعنی، تو لیاقت نداری که من خدا حاکم بر تو باشم.جالب است بدانیم که شیطان هم وی را نمی‏پذیرد [فلا یقبله الشیطان] (21) گاهی مسئله عیب هم در کار نیست.مؤمنی است که اهل یک سنخ عبادات است و نمی‏خواهد دیگران بفهمند. [اضاعة السر] مطلق است.در روایتی امام کاظم (ع) فرمودند:
 
 
[المجالس بالامانات] (22)
 
 
مجالس خصوصی در حکم امانات است.
 
 
یعنی، اگر در مجلسی چند نفر مؤمن سخن خصوصی با یکدیگر می‏گفتند، نقل آن صحیح نیست.
 
 
مؤمن خیر برادرش را می‏گوید و سرش را مستور می‏کند.یعنی مؤمن
 
 
اصولا خوبیهای مؤمن را می‏بیند و زشتی‏ها را می‏پوشاند.در روایات متعدد آمده است که خداوند عملی را از مؤمن می‏نگرد و به ملائکه مباهات می‏کند اما هیچ گاه در برابر عمل زشت مؤمن، فرشته‏ها را خبر نمی‏کند که بیایید نگاه کنید.
 
 
[کثیر البلوی، قلیل الشکوی]
 
 
ابتلائات مؤمن زیاد است ولی شکایت و گلایه‏اش کم است. [ان رأی خیرا ذکره و ان عاین شرا ستره]
 
 
اگر عمل خیر و پسندیده‏ای را ببینید آن را متذکر می‏شود، اما کارهای زشت و ناپسند را بازگو نمی‏کند.
 
 
[یستر العیب و یحفظ الغیب]
 
 
عیب را می‏پوشاند و حفظ غیب می‏کند.
 
 
به اعتقاد من، حفظ غیب این است که در غیاب مؤمن، بیشتر احترامش را حفظ می‏کند.
 
 
[یقیل (23) العثره]
 
 
خطاها را نادیده می‏گیرد.
 
 
«اقاله» به معنای برگرداندن است.در فقه، در باب بیع، می‏فرمایند طرفین می‏توانند معامله را اقاله کنند، یعنی معامله را بهم بزنند.در اینجا امیر المؤمنین (ع) جنبه اخلاقی بدان داده‏اند.می‏فرمایند اگر خطایی نسبت به مؤمن شد، اقاله می‏کند یعنی نادیده می‏گیرد.انگار چیزی نشده و وضع به حال اول خود است.
 
 
[و یغفر الزلة]
 
 
پوزش پذیر است.
 
 
مؤمن نه تنها خطاها را اقاله می‏کند که اگر شخصی عذر خواست، فورا می‏پذیرد.در وصایای پیامبر (ص) آمده است: [من لم یقبل من متنصل عذرا صادقا کان أو کاذبا.لم ینل شفاعتی] (24)
 
 
اگر کسی عذر خواهی کسی را چه راست و چه دروغ نپذیرد، شفاعت من شامل حالش نمی‏شود.
 
 
چه رابطه‏ای میان شفاعت و پذیرش عذر در این دنیا است؟
 
 
انسان در این عالم باید نمونه‏ای از صفات و افعال الهی را نشان بدهد.به یاد دارم بزرگی که از وارستگان بود به من می‏فرمود فلانی من هر شش ماه یکبار، تمام کسانی را که به من بدی کرده‏اند اما من نمی‏دانم، عفو می‏کنم.
 
 
یک وقت بحث عذر خواهی است که غالبا این چنین است اما مطلب آن بزرگ، فوق این مطلب است .افرادی به انسان تعدی کرده‏اند و برای عذر خواهی هم نیامده‏اند لکن او همه‏شان را بخشیده است.اما چه نفعی عاید اولیا از عذر خواهی می‏شود؟
 
 
این افراد قادرند روز قیامت سخن بگویند.زبان حالشان این است که خدایا من که بنده تو بودم، گذشت کردم تو هم که خالق من هستی از من بگذر.یعنی یک نمونه از صفات الهی را در عالم بارز کرده است و لذا حق تعالی درخواستش را رد نمی‏فرماید.
 
 
[لا یطلع علی نصح فیذره و لا یدع جنح حیف فیصلحه]
 
 
بنصیحتی آگاه نشود که آنرا رها کند و هیچ کجروی را اصلاح نکرده نگذارد.
 
 
معنای دیگر این است که ممکن است اصلا جرمی از مؤمن صادر نشود تا محتاج اصلاح شود. [امین رصین تقی نقی زکی رضی یقبل العذر]
 
 
امین با وفا، پرهیزکار پاکدامن، بی عیب، پسندیده نسبت به مردم و خدا و عذر پذیر است .
 
 
مؤمن در جامعه به گونه‏ای رفتار می‏کند که مردم به او اعتماد می‏کنند. «رصین» است یعنی، در همه چیز یا در امانت داریش محکم است.تقی است و از آلودگیها مبراست.نقی است.چه بسا نقی اشاره به ذمائم اخلاقی است.نه تنها تقی است یعنی، افعالش به معصیت آلوده نیست که ملکاتش نیز آلوده به نفسانیات نیست.یعنی، اهل کبر و حقد و حسد و رذایل اخلاقی نیست.
 
 
«زکی» است یعنی، اهل تزکیه نفس است.در دو صفت تقی و نقی جنبه سلبی مطرح است و در دو صفت بعد، جنبه اثباتی است.تزکیه نفس، مؤمن را رشد می‏دهد.راضی است یعنی، رضایت خالق را جلب کرده است و مرضی است یعنی، هم خالق از او راضی است و هم خلق.
 
 
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم*که در طریقت ما کافری است رنجیدن
 
 
مؤمن مطلب بالاتری می‏جوید.نه تنها نمی‏رنجد بلکه همواره خشنود است.
 
 
[رضی الله عنهم و رضوا عنه] آنقدر دلش با محبوب وابسته است که از تأدیب محبوب، لذت می‏برد.به تعبیر آن عارف بزرگ:
 
 
اگر با دیگرانش بود میلی*چرا ظرف مرا بشکست لیلی
 
 
او با اولیا سروکار دارد و آنها را هدف گیری کرده است.اگر چه این وادی، وادی دیگری است که بهتر است مکتوم بماند. [و یجمل الذکر]
 
 
مؤمن در وقت یادآوری مؤمن، زیبا توصیف می‏کند.
 
 
مؤمن آنگاه که می‏خواهد دیگران را توصیف کند، زیبا و آراسته وصف می‏کند.
 
 
[و یحسن بالناس الظن]
 
 
گمانش به دیگران نیک است.
 
 
سوء ظن، بیماری است.بدگمانها معیوب‏اند، در جامعه‏ای که صلاح بر فساد غلبه دارد اگر کسی به برادر یا خواهر مؤمنش بدگمان شود این شخص بیمار روحی است.منشأ سوء ظن، جبن و حقارت نفس است.به دلیل ضعف نفس، شیطان در روح ضعیف نفوذ و او را وسوسه کرده و خواطر شیطانی را بدو القا می‏کند.
 
 
مؤمن اهل حسن ظن به دیگران است و اجازه نمی‏دهد شیطان در زوایای روحش لانه کند.
 
 
دو جمله‏ای که مولا فرمودند کاملا به یکدیگر مربوطاند.آنگاه که یادآور دیگران است، با زیبایی یادآوری می‏کند و گمان نیک به دیگران دارد.وقتی که مؤمن در روابط اجتماعی از برادر یا خواهر مؤمنش ذکر جمیل داشت، پیوندهای اجتماعی وثیق و محکم می‏شود.اصولا مؤمن مقید و متعهد است که پیوندهای اجتماعی مؤمنان را تحکیم بخشد.
 
 
از نظر زبانی، خوب وصف می‏کند و از نظر درونی حسن ظن دارد.اساسی‏ترین عامل حفظ هر جامعه حسن اعتماد عمومی است.ریشه این حفظدر حسن ظن است.به دلیل حسن ظن، اعتماد می‏کنیم و اگر اعتماد نباشد، در جامعه از هم می‏گسلد، مؤمن باید به روابط اجتماعی استحکام ببخشد و مسائلی همچون ذکر جمیل نمونه‏ای از ایجاد حسن اعتماد عمومی است.
 
 
 
 
 
 
 
 
[و یتهم علی الغیب نفسه]
 
 
مؤمن خودش را در عیوب متهم می‏کند.
 
 
مؤمن خودش را متهم می‏کند نه دیگران را، انسان دو گونه عیوب خفیه دارد: عیوب خفیه از مردم و عیوب خفیه از خودش.خداوند علام الغیوب است و فریب ظاهر الصلاحی مانند ما را نمی‏خورد .پیامبر به ابوذر فرمودند:
 
 
[ان الله تعالی لا ینظر الی صورکم] (39)
 
 
همانا خدای تعالی به صورتهای اعمال شما نگاه نمی‏کند.
 
 
انسان اگر به عیوب باطن خویش بپردازد، تمام شدنی نیست.یک عیب را که بر طرف می کند، می‏فهمد که دو عیب دیگر هم دارد.وقتی به آن دو پرداخت، هشت عیب دیگر بروز می‏کند و همین طور به صورت تصاعدی بالا می‏رود.
 
 
بنابر این، کسی که خود را بی عیب می‏بیند، سراپایش عیب است.
 
 
[یحب فی الله بفقه و علم]
 
 
برای خدا با فهم و علم دوست می‏دارد.
 
 
در این عبارت سه نکته مطرح شده است: .حب مؤمن مرتبط با خداست.همه محبتهایش برای الله است.
 
 
2.این حب مقرون به فقه و فهم است.چرا خدا را دوست می‏دارد؟ چون ادراک قلبی کرده است .
 
 
3.مؤمن دوستی‏اش با مؤمنان بر مبنای حب فی الله است.اینجاست که باید به مقام دوستی عالم و دانا باشد.تشخیص اولیای خدا که انسان با آنها به مودت مراوده دارد، مبنای «حب فی الله» است.این طور نیست که مؤمن دشمن را جای دوست فرض کند و با او طرح رفاقت بریزد.مؤمن زیرک است.حبش فی الله است و آن را با فقه و علم در می‏یابد.
 
 
[و یقطع فی الله بحزم و عزم]
 
 
در راه خدا قطع می‏کند به حزم و عزم
 
 
در جمله قبل، از پیوستن فرمودند و در این عبارت از گسستن، قطع رابطه مؤمن برای خداست اما دو قید دارد: 1ـ حزم، 2ـ عزم.
 
 
«حزم» به معنی تدبیر است، آنگاه که انسان از نظر درونی با کسی قطع علاقه کرد در ظاهرش نیز منعکس می‏شود.قطع رابطه درون، روابط برونی را نیز قطع می‏کند.اما مؤمن زیرک است .با آنکه قطع رابطه درونی کرده است مراقب است و در روابط برونی مواظب، اگر قطع ارتباط باطنی باعث ضرر یا مشکلاتی برای او شود ظاهرش را درست می‏کند.انسان از دشمنی که قطع رابطه کرده است، رویش را بر نمی‏گرداند، مراقب است که از ناحیه دشمن ضربه نخورد.
 
 
«عزم» به معنی استواری است.یعنی مؤمن در قطع ارتباطش استوار است.قطع و وصلش حساب شده است.هم روابط درونی‏اش حساب شده است و هم‏روابط بیرونی‏اش، هم قطع باطنی‏اش حساب شده است و هم بیرونی‏اش. [لا یخرق به فرح]
 
 
شادی مؤمن صدمه‏ای به ادراکات وی نمی‏زند.
 
 
[و لا یطیش به مرح]
 
 
خوشحالی بسیار عقلش را نبرد.
 
 
«مرح» ، شدت سرور و شادمانی را گویند.در دو مورد، انسان ضعیف النفس به هم می‏ریزد.خوشحالی و مصیبت زیاد، در این دو موضع به ادراکات صدمه می‏خورد.سفات حاصل این دو حال است.
 
 
خوشحالی زیاد غالبا در هنگام معصیت است.باطن در ظاهر اثر می‏گذارد و اعمال ظاهریش به انحراف می‏گراید.
 
 
[مذکر للعالم، معلم للجاهل]
 
 
یادآور دانا باشد و معلم نادان.
 
 
از این دو خصیصه در می‏یابیم که مؤمن به رشد توجه دارد، رشد خود و دیگران.
 
 
[لا یتوقع له بائقة و لا یخاف له غائلة]
 
 
از مؤمن انتظار شر نمی‏رود و از بلایش نترسد.
 
 
[کل سعی اخلص عنده من سعیه]
 
 
اعمال دیگران را از اعمال خود خالص‏تر می‏داند.
 
 
مؤمن چون خود را می‏شناسد و از خباثت‏های نفس آگاه است، به اعمال خویش غره نمی‏شود.
 
 
[و کل نفس اصلح عنده من نفسه]
 
 
و همه را از خود شایسته‏تر می‏داند.
 
 
[عالم بعیبه شاغل بغمه] (40)
 
 
عالم به عیب خود است و گرفتار غم خویش.
 
 
وقتی مؤمن با اندوه خویش سر در گریبان شد، از توجه به عیوب دیگران باز می‏ماند.در این هنگام به علم می‏رسد.روایات در این زمینه بسیار زیاد است.
 
 
[قال رسول الله (ص): ثلاث خصال من کن فیه او واحدة منهن کان فی ظل عرش الله یوم لا ظل الا ظله] (41)
 
 
رسول الله (ص) می‏فرمودند که سه خصلت اگر در کسی بود، همه‏اش یا یکی از آن، در سایه عرش الهی واقع می‏شود.روزی که سایه‏ای جز سایه حق تعالی نیست.
 
 
[رجل اعطی الناس من نفسه ما هو سائلهم لها]
 
 
با مردم طوری رفتار می‏کند که دلش می‏خواهد مردم با او رفتار کنند.
 
 
[و رجل لم یقدم رجلا و لم یؤخر اخری حتی یعلم ان ذلک لله رضی او سخط]
 
 
کسی که گامی به جلو یا به عقب نمی‏نهد مگر آنکه رضای خدا را در آن بداند.
 
 
[و رجل لم یعب اخاه المسلم بعیب حتی ینفی ذلک العیب من نفسه]
 
 
و کسی که عیب برادر مؤمنش را جستجو نکند مگر آنکه آن عیب را از خودش دور کرده باشد. [فانه لا ینفی ذلک العیب منها عیبا الا بداله عیب و کفی بالمرء شغلا بنفسه عن الناس] (42)
 
 
پس اگر عیبی را از خویش نفی کند، عیبهای دیگر ظاهر می‏شود و کافی است برای مردم که مشغول به خود باشد از مردم.
 
 
در روایت دیگری رسول الله (ص) بشارت داده‏اند به کسانی که به اصلاح عیوب خویش مشغولند، فرموده‏اند:
 
 
[طوبی لمن شغله خوف الله عز و جل من خوف الناس] (43)
 
 
خوشا به حال کسی که خود از خدا او را از خوف از مردم باز داشت.
 
 
[طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب المؤمنین من اخوانه] (44)
 
 
خوشا به حال کسی که عیوبش وی را از پیگیری عیوب برادران مؤمنش بی نیاز کرده است.
 
 
امام باقر (ع) می‏فرمودند که دیدن عیب دیگری و ندیدن عیب خود، عیب است.مؤمن به عیبش علم پیدا می‏کند.
 
 
[کل سعی اخلص عنده من سعیه و کل نفس اصلح عنده من نفسه]
 
 
هر تلاشی در نزد او از تلاش خودش خالص‏تر و هر نفس از نفس خودش شایسته‏تر است.
 
 
این نکته، جذاب است نمی‏توانم از آن بگذرم.آدمی در دو مورد بیچاره‏می‏شود:
 
 
1.در ارتباط با اعمال نیک: مطلب عجیبی است که اعمال خوب، آدمی را به بدبختی بکشاند.تا کنون هر چه شنیده بودیم، اعمال زشت بود که منجر به شقاوت می‏شد اما اعمال نیک هم اگر با عجب قرین شود، نتیجه‏اش هلاکت است.طبق روایت فوق امیر المؤمنین (ع) می‏فرماید برای پرهیز از عجب، تمام اعمال نیکت را به زیر سؤال ببر.
 
 
2.خود بزرگ بینی در معنویات: وقتی کمالات ظاهری به تکبر منجر شد، صاحب آن را تباه می‏کند .شجاع واقعی، کسی است که وقتی متوجه خلاف خود شد، اعتراف کند و شرمنده شود.شجاع کسی است که هوای نفس را بکوبد.
 
 
[عالم بعیبه، شاغل بغمه]
 
 
به عیوب نفسانی خویش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونی خویش است.
 
 
[لا یثق بغیر ربه]
 
 
اعتماد نمی‏کند به غیر پروردگارش.
 
 
انسانی که به غیر خدا تکیه کند، بدون پشتوانه است.امام جواد (ع) می‏فرمایند:
 
 
[الثقة بالله تعالی ثمن لکل غال و سلم الی کل عال] (45)
 
 
اعتماد به خدا بهای هر چیز گران قیمت است و نردبانی است به سوی هر بلندی.
 
 
چه شده که ما به وعده‏های الهی اعتماد نمی‏کنیم؟ جز این است که ربوبیت حق‏را باور نکرده‏ایم .در بخشی از روایت مفصل از امام عسگری (ع) آمده است:
 
 
[فلا تعجل علی ثمرة لم تدرک]
 
 
در خصوص مسئله‏ای که به آن نرسیده‏ای عجله و شتاب مکن.
 
 
[و انما تنالها فی اوانها]
 
 
در فصل آن بهره‏مند خواهی شد.
 
 
[و اعلم ان المدبر لک اعلم بالوقت الذی یصلح حالک فیه]
 
 
آن کسی که تدبیر امور تو را می‏کند آگاهتر است به وقتی که اصلاح می‏شود حال تو در آن .
 
 
[فثق بخیرته فی جمیع امورک یصلح حالک]
 
 
پس به انتخابهای خیر او در تمام امورت اعتماد کن تا حالت اصلاح شود.
 
 
[و لا تعجل بحوائجک قبل وقتها]
 
 
و تعجیل مکن در حوائج خود قبل وقت آنها.
 
 
[فیضیق قلبک و صدرک و بخشاک القنوط] (46)
 
 
پس قلبت و سینه‏ات تنگ می‏شود و می‏ترساند تو را ناامیدی و یاس.
 
 
در همین روایت آمده است که فشار روحی هم که بر اثر نرسیدن وقت به آدمی وارد می‏شود، نفع دارد.
 
 
یکی از بزرگان با تعبیری عوامانه می‏فرمودند که «پیش خدا وابده،» یعنی‏راحت راحت باش .این اعتماد است که روح را آرامش می‏بخشد.
 
 
[قریب وحید حزین] (47)
 
 
مؤمن هم به خدا و هم به خلق نزدیک است، تنها و اندوهناک است.
 
 
از این عبارت در می‏یابیم که مؤمن منزوی نیست، اما وقتی در میان مردم است، تنهاست، چون انسش تنها با خداست.آنگاه که جنبه یلی الحقی مؤمن بر اثر جنبه یلی الخلقی کم رنگ شد، حزن پدید می‏آید.
 
 
روایت را با غریب هم می‏توان معنا کرد.مؤمن در جمع مانند شخص غریبی است.معنای این سخن آن نیست که مؤمن کار اجتماعی نمی‏کند.خیر، مسئله رشته اتصال قلب با عالم غیب است.همین تعبیر در نهج البلاغه آمده است:
 
 
[کن فی الناس فلا تکن معهم]
 
 
در مردم باش اما با مردم مباش.
 
 
امام حسن عسگری (ع) می‏فرماید:
 
 
[من انس بالله استوحش من الناس و علامة الانس بالله الوحشة من الناس]
 
 
کسی که با خداوند مأنوس است از مردم در وحشت است و علامت انس خدا وحشت از مردم است.
 
 
[یحب فی الله و یجاهد فی الله لیتبع رضاه]
 
 
دوستی مؤمن در راه خدا و مجاهده‏اش در طریق اوست تا تابع رضای او شود.در این روایت از یک طرف به امر درونی اشاره می‏فرمایند، (محبت در راه خدا) و از طرف دیگر به اثر خارجی و کارکرد بدن.
 
 
[و لا ینتقم لنفسه بنفسه]
 
 
برای خودش اهل انتقام نیست.
 
 
خداوند رحمت کند بزرگی را که می‏فرمود اگر یک غلط را بغل غلط دیگری بگذاریم می‏شود دو غلط، مؤمن انتقام را به خداوند منتقم وا می‏گذارد.چون احتمال می‏دهد در انتقام‏گیری هوای نفسش مداخله کند.
 
 
[و لا یوالی فی سخط ربه]
 
 
دوستی مؤمن در ارتباط با خشم پروردگارش واقع نمی‏شود.
 
 
[مجالس لاهل الفقر]
 
 
همنشین اهل فقر است.
 
 
شاید علت همنشینی با اهل فقر، حفظ روحیه قناعت باشد.
 
 
قرآن کریم می‏فرماید:
 
 
کلا ان الانسان لیطغی أن راه استغنی (48)
 
 
چنین نیست به یقین انسان طغیان می‏کند چونکه خود را بی‏نیاز می‏بیند.
 
 
البته معنای روایت این نیست که هر کس از نظر مالی و رفاه، غنی بود قرب به حق ندارد، دقت بفرمایید! [مصادق لاهل الصدق] (49)
 
 
تصدیق کننده است اهل صدق را.
 
 
فقط یک دوستی حقیقت دارد و آن، دوستی با حق تعالی است.او صدق است و سایرین کذب‏اند، او بود است و بقیه نمودند.
 
 
[مؤازر لاهل الحق]
 
 
کمک کار اهل حق است.
 
 
[عون للغریب، اب للیتیم، بعل للارملة]
 
 
یاور غریب و پدر یتیم و شوهر بیوه زن است.
 
 
[حفی باهل المسکنة]
 
 
به اهل مسکنت مهربان است.
 
 
حفی غیر از غریب است.تعبیر حفی از قرآن است.
 
 
[انه کان بی حفیا]
 
 
همانا خداوند به من مهربان است. [با لطافت با بندگان برخورد می‏کند.]
 
 
مؤمن در روابط اجتماعی با این شأن الهی با خلق برخورد می‏کند.امام عسگری (ع) فرمود:
 
 
[خصلتان لیس فوقهما شی‏ء الایمان بالله و نفع الاخوان] (50)
 
 
دو خصلت است که فوق آن دو چیزی نیست.ایمان به خدا و سودرسانی به مؤمنان.مؤمن مظهر صفات الهی است و باید در روابط اجتماعی خود این صفات را تسری بدهد.
 
 
[مرجو لکل کریهة مأمول لکل شدة]
 
 
مؤمن امید و پناهگاه برای رفع مشکلات است و در شداید امید و پناه مردم است.
 
 
از این روایت در می‏یابیم که مؤمن در جامعه‏ای که زندگی می‏کند محور و حلال مشکلات است .
 
 
مأمول از امل به معنی آرزو است.تفاوت رجاء و امل در این است که رجاء وقوعش نزدیک و امل دورتر است.مؤمن مشکل گشاست و جامعه از او توقع حل مشکل دارد.امام صادق (ع) می‏فرماید :
 
 
[لا یکون المؤمن مؤمنا حتی یکون کامل العقل]
 
 
مؤمن، مؤمن نیست مگر آنکه عقلش کامل گردد.
 
 
[و لا یکون کامل العقل حتی یکون فیه عشر خصال]
 
 
و عقلش به کمال نمی‏رسد مگر آنکه در او ده خصلت باشد.
 
 
مقصود از عقل در اینجا، عقل عملی است.اولین خصلت چنین است.
 
 
[الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون]
 
 
آنچه از او توقع می‏رود خیر است و از شر او در امان هستند.
 
 
[یستقل کثیر الخیر من نفسه]
 
 
کار خیر بسیارش را کم می‏داند. [و یستکثر قلیل الخیر من غیره]
 
 
خیر کم دیگران را زیاد می‏داند.
 
 
[و یستکثر قلیل الشر من نفسه] (51)
 
 
شرکم خودش را زیاد می‏داند.
 
 
از خطاهای بزرگ انسان، قلیل شمردن خطاهایش است و از بزرگترین بیماریهای نفسانی، بزرگ دیدن خیرات خویش و کوچک دانستن خدمات مردم است.
 
 
[لا یتبرم بطلب حوائج]
 
 
از مراجعه مکرر مردم به ستوه نمی‏آید.
 
 
[هشاش بشاش]
 
 
طراوت وجه دارد و برخوردش با روی باز است.
 
 
[لا بعباس]
 
 
عبوس نیست.
 
 
[و لا بجساس]
 
 
در عیوب دیگران جاسوسی نمی‏کند.
 
 
[صلیب]
 
 
پایدار است. [کظام بسام]
 
 
دارای کظم غیظ و متبسم است.
 
 
کظم غیظ به معنای تحلم است.یعنی حلم به خود بستن.از نظر ظاهر کاظم با حلیم، یکی است، اما از نظر باطنی حلیم دارای آرامش است و کاظم در درونش طوفانی برپاست، لکن جلوی این طوفان را سد کرده است.البته راه پیدا شدن ملکه حلم، کظم غیظ است.علی (ع) می‏فرماید:
 
 
[ان لم تکن حلیما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یصیر منهم] (52)
 
 
اگر صاحب حلم نیستی، تحلم بورز، زیرا کمتر کسی خودش را به گروهی شبیه می‏کند مگر آنکه مثل آنها می‏شود.
 
 
در روایتی از رسول اکرم (ص) نیز به طریق یافتن ملکه حلم اشاره شده است:
 
 
[انما العلم بالتعلم]
 
 
همانا علم با تعلم به دست می‏آید.
 
 
[و الحلم بالتحلم] (53)
 
 
و حلم با تحلم حاصل می‏شود.
 
 
حلم از کمالات ایمانی است.اما کظم غیظ در درجات ضعیف ایمان حاصل است.یعنی، دلبستگی به خدا دارد اما هنوز کامل نشده است.در روایات آمده است که کظم غیظ مؤمن در برابر گفتار یا عملکرد اهل جهل، بر عزت مؤمن می‏افزاید:
 
 
[ما من عبد کظم غیظه الا زاده الله عز و جل عزا فی الدنیا و الاخرة] (54)
 
 
هیچ مؤمنی نیست که خشمش را فرو خورد مگر آنکه خداوند عزت دنیا و آخرت به وی عطا می‏فرماید .
 
 
مؤمن خشمناک که می‏تواند برای تشفی خاطرش عکس العمل نشان دهد اگر کظم غیظ به خرج بدهد در قیامت خداوند دلش را از «رضا» سرشار می‏کند.امام صادق علیه السلام می‏فرماید:
 
 
[من کظم غیظا و لو شاء أن یمضیه امضاه، املأ الله قلبه یوم القیامة رضاه] (55)
 
 
کسی که کظم غیظ می‏کند، حال آنکه قادر به اعمال خشمش هست، خداوند در روز قیامت دلش را از رضایت پر می‏کند.
 
 
در حالی که اگر به قصد تشفی خاطر عصبانی شود، دری از جهنم به روی او گشوده خواهد شد .چون در اغلب موارد، عصبانیت با ابزار معصیت توأم است.پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
 
 
[ان لجهنم بابا لا یدخله الا من شفی غیظه بمغصیة الله تعالی] (56)
 
 
همانا برای جهنم بابی است که داخل آن نمی‏شود مگر کسی تشفی پیدا کند به معصیت خدا. [بسام]
 
 
اهل تبسم است.
 
 
[دقیق النظر عظیم الحذر]
 
 
تفکرش دقیق و تقوایش عظیم است.
 
 
نظر در نسبت با عقل و تعقل است و به دید باطنی اطلاق می‏شود.ترس او به مقدمات گناه بزرگ است، چنان که از پولدار شدن، از ریاست و مقام بر حذر است.
 
 
[عقل فاستحیی] (57)
 
 
تعقل می‏ورزد و آنگاه حیا می‏کند.
 
 
حیای او ناشی از تعقل و ادراک است، حیا در آشکارا و در میان جمع، ارزش چندانی ندارد .کدام حیا پشتوانه‏اش عقل است؟ آن حیایی که در سر یعنی در مخفی‏ترین جاها که انسان قرار گرفت، وجود داشته باشد.حیایی که سر و علن درباره آن یکی است.
 
 
عقل به انسان می‏گوید که خالق، پنهان و آشکار ندارد.
 
 
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (58) در نزد حق تعالی سر معنا ندارد.تعقل در این حد، پشتوانه حیای مؤمن است.خدا رحمت کند امام خمینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ را که می‏فرمود: عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید. [لا یبخل و ان بخل علیه صبر]
 
 
مؤمن بخل نمی‏ورزد و اگر بر او بخل ورزیده شود صبر می‏کند.
 
 
کثرت استعمال واژه بخل، در مال است و الا بخل به معنای امساک و قبض بیجای نعمتها است .این رذیله، نسبت مستقیمی با سنین عمر دارد.هر قدر سن افزایش یابد این ملکه راسخ‏تر خواهد شد.چنان که پیامبر (ص) فرمودند:
 
 
[یهدم ابن آدم و یشب منه اثنتان.البخل و طول الامل] (59)
 
 
فرزندان آدم هر قدر پا به سن می‏گذارند دو خصلت در آنان تازه‏تر می‏شود.بخل و آرزوی دراز.
 
 
بخل انسان را از قرب حق محروم می‏کند چنان که رسول خدا (ص) فرمود:
 
 
[البخیل بعید من الله، بعید من الناس، بعید من الجنة قریب من النار] (60)
 
 
بخیل از خدا، خلق و بهشت دور است اما به آتش جهنم نزدیک است.
 
 
در روایتی دیگر تعبیر معنوی درباره این رذیله شده است:
 
 
[البخل شجرة تنبت فی النار]
 
 
بخل درختی است که در آتش می‏روید.
 
 
[فلا یلج النار الا البخیل] (61)
 
 
در آتش وارد نمی‏شود مگر بخیل‏این تعبیر که انحصار را می‏رساند، بخل را از دایره بخل مادی خارج می‏کند و تذکار به معنای وسیع بخل می‏دهد.روایت می‏فرماید فقط اهل بخل وارد آتش می‏شود.بنابراین کسانی که اطاعت خدا نمی‏کنند و از آن سرباز می‏زنند، مصداق بخیل هستند.چگونه؟ چون جمیع اموری را که خداوند به عنوان سرمایه‏های الهی، به افراد بشر داده است، باید در راه خدا و در طریق اجرای تکالیف الهی به کار گرفته شود.طاعات ما، ابزاری می‏خواهد و ابزارش نعمت‏های مادی و غیر مادی است که در اختیار داریم.اگر از مصرف ابزارها امساک کردیم، بخیل هستیم.
 
 
در روایتی آمده است که مؤمن نمی‏تواند مؤمن باشد و بخل بورزد:
 
 
[خصلتان لا تجتمعان فی مؤمن، البخل و سوء الظن] (62)
 
 
دو خصلت در مؤمن جمع نمی‏شود: بخل و سوء ظن.
 
 
یکی از دعاهای رسول الله (ص) این بود که:
 
 
[اللهم انی اعوذ بک من البخل] (63)
 
 
پروردگارا به تو از بخل پناه می‏برم.
 
 
توضیح آنکه ما دو گونه بخل داریم: 1ـ بخل ابتدایی 2ـ بخل مجازاتی.
 
 
بخل ابتدایی معنایش روشن است، مثال در مورد بخل مالی: جایی که انسان شرعا باید مالی را مصرف کند اما مصرف نکند، مانند ادا نکردن حقوق واجب النفقة.یا در غیر مالی، جایی که می‏تواند گرهی از کار دیگری باز کند، اما امساک کند.
 
 
نوع دیگر بخل، مجازاتی است و آن چنین است که شخص مورد بخل دیگری قرار گیرد، مثلا مشکلی داشته و کسی قادر به حلش بوده و حل نکرده است.پس از چندی فرد بخیل دچار مشکل می‏شود و حل آن از شخص اولی بر می‏آید، در اینجا اگر او مشکل فرد بخیل را حل نکند، این بخل را بخل مجازاتی گویند. (جزای بخل را با بخل دادن) .علی (ع) در این خطبه به این مطلب اشاره فرموده‏اند:
 
 
[لا یبخل و ان بخل علیه صبر]
 
 
مؤمن هیچ گاه بخل نمی‏ورزد نه بخل ابتدایی و نه مجازاتی.
 
 
[قنع فاستغنی]
 
 
مؤمن قانع گردید پس بی‏نیاز شد.
 
 
قناعت از فضائل نفسانی است.رضاست به آنچه دارد و به مازاد از آن چشمداشت ندارد.قناعت برای وصول به یک سنخ معنویات از صفات محوری است.در مقابل، حرص، ایمان سوز است.هلاکتی که از ناحیه حرص حاصل می‏شود آدمی را به جهنمی می‏کشاند که منتها الیه آن معلوم نیست .
 
 
قناعت و حرص در هر دو به امور دنیوی مربوطند، چرا قناعت نقش محوری دارد؟ پاسخش این است که اگر انسان از نظر معیشت مادی آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحیه معنویات گسترش می‏یابد .در حالی که اگر گرفتاری خاصی داشته باشد، همه فکر متوجه آن می‏شود.آرامش دل، مبدأ سیر معنوی است.وقتی آرامش تأمین معاش پدید آمد احساس کمبود معنویات رخ می‏نماید.بانماز و روزه‏ای که عادت شده است، نمی‏توان سیر معنوی کرد.از آن طرف، حرص، رذیله‏ای محوری است که جایی برای توجه و تذکر به خدا و معنویات باقی نمی‏گذارد.پیامبر (ص) فرمودند:
 
 
[منهومان لا یشبعان، منهوم علم و منهوم مال] (64)
 
 
گرسنه علم و مال، سیری پذیر نیستند.
 
 
در مقابل، درباره قناعت فرموده‏اند:
 
 
[طوبی لمن هدی الاسلام و کان عیشه کفافها و قنع به] (65)
 
 
خوشا به حال کسی که هدایت اسلامی یافت و زندگیش بر اساس کفاف و قناعت است.
 
 
در روایات متعددی آمده است که قناعت، یکی از ریشه‏های شکر است.
 
 
«قنع فاستغنی» ، (قناعت، غنا می‏آورد). شایان توضیح است که دوگونه غنا در امور مادی داریم: غنای با مال و غنای از مال،
 
 
همچنین غنا، به غنای ظاهر و غنای باطن تقسیم می‏شود.
 
 
غنای ظاهر لزوما با غنای باطن همراه نیست.چه بسا اغنیایی که از نظر باطن و روح فقیرند و فقرایی که از نظر باطنی غنی هستند.غنای با مال، غنای ظاهری است.غنای از مال بی نیازی از مال است، اگر چه این بی‏نیازی از مال اخذ شده باشد.
 
 
کسی که به دنبال غنای ظاهری است همواره از فقر باطنی رنج می‏برد.انسان غنی ولی حریص، روحش گدا صفت است، در مقابل، قانع، که غنی از مال است نه بی‏نیاز به سبب مال، و نسبت به دنیا بی اعتناست، ثروتمند است.در روایت فوق مقصود از غنا «غنای از مال» است.امام صادق (ع) درباره این غنا می‏فرماید:
 
 
[من قنع بما رزقه الله تعالی فهو من اغنی الناس] (66)
 
 
کسی که به روزی الهی قانع شد، از بی‏نیازترین مردم است.
 
 
چون ملاک ثروت و فقر حقیقی، بی‏نیازی و احتیاج روح است، پس قانع، ثروتمند واقعی است .
 
 
[حیاؤه یعلو شهوته]
 
 
حیای مؤمن، شهوتش را می‏پوشاند.
 
 
علو در اینجا، کنایه است از تسلط حیا بر شهوت.حیای مؤمن اجازه اعمال گسترده قوه شهوت را نمی‏دهد.
 
 
مبدأ این حیا، عقل است.چنان که در جمله‏های قبلی از امام (ع) نقل شد که فرموده بودند : [ «عقل فاستحیی» ]
 
 
[وده یعلو حسده]
 
 
دوستی مؤمن حسادتش را می‏پوشاند.
 
 
تمنای زوال نعمت از غیر را حسد گویند، مرضی که درمانش بسی مشکل است.
 
 
در این روایت اشاره به نکته لطیفی شده است.ریشه حسد عداوت ودشمنی است و اگر کهنگی پیدا کند از آن به «حقد» یا کینه تعبیر می‏کنند.کینه دشمنی در دل مانده است و عداوت دشمنی تازه را گویند.بنابراین اگر دشمنی به دوستی تبدیل شود، حسادتی باقی نخواهد ماند.مؤمن رابطه دوستی‏اش با دیگران به قدری قوت دارد که حسادت را از بین می‏برد.محبت عامل بسیار ارزنده‏ای است.همه علمای اخلاق متفق‏اند که سریعترین راه در ریشه کن کردن رذایل نفسانی، تحکیم مودت بالله و عشق به اولیای الهی است.
 
 
ود، اظهار محبت است.مؤمن در ارتباطش با مؤمنان، محبت از سراپای وجودش می‏جوشد و ظاهر می‏شود.
 
 
محبت دو گونه است: انفعالی و فعلی.محبت در زن اغلب انفعالی است و در مرد فعلی است.
 
 
از جمله:
 
 
[و وده یعلو حسده]
 
 
در می‏یابیم که محبت مؤمن فعلی است.
 
 
[و عفوه یعلو حقده]
 
 
عفو و گذشت مؤمن، حقد و کینه‏اش را می‏پوشاند.
 
 
حقد، عداوت کهنه شده است، به حق و یا ناحق.زمانی که از شخص دیگری عصبانی و خشمگین می‏شود اما قادر به انتقام گیری نیست، این خشم در درون جایگیر می‏شود.به تعبیر دیگر، در قلب لانه می‏کند.از روایت فوق در می‏یابیم که مؤمن وقتی خشمگین می‏شود و آتش خشم در دلش شعله‏ور می‏گردد، آن آتش را خاموش می‏کند، نه آنکه آتش را پنهان کند.افراد عادی خشم را در نهانخانه دل پنهان می‏کنند.از این رو، علمای اخلاق در تعریف حقد فرموده‏اند: اضمار عداوت در قلب.در روایت آمده است:
 
 
[شر ما سکن القلب الحقد] (67)
 
 
از جمله بدترین شروری که در دل لانه می‏کند، کینه است.
 
 
[الحقد من طبایع الاشرار] (68)
 
 
کینه ورزی، طبیعت افراد شرور است.
 
 
حضرت رسول (ص) فرمودند که مؤمن آنگاه که نتوانست انتقام گیرد، کینه را در دل نگاه نمی‏دارد :
 
 
[ «المؤمن لا بحقود» ] (69) مؤمن خیر مؤمن را می‏طلبد حتی اگر درباره‏اش به ناروا عمل کرده باشد.مؤمن به ملکه مقابل حقد که نصیحت است آراسته است.
 
 
حقد، شر خواهی و نصیحت خیر خواهی است.علی (ع) می‏فرماید:
 
 
[لا عداوة مع نصح] (70)
 
 
دشمنی و خیر خواهی با یکدیگر جمع نمی‏شوند.
 
 
[و لا یلبس الا الاقتصاد]
 
 
مؤمن نمی‏پوشد مگر به اقتصاد.
 
 
اگر به ظاهر روایت تمسک کنیم، آدمی از نظر پوشش و لباس سه گونه می‏تواند عمل کند:
 
 
ـ در پوشش اهل اسراف باشد.
 
 
ـ پوشش اهل دنائت را به تن کند، با آنکه قدرت بر لباس بهتر دارد.
 
 
ـ پوشش متعارف و متوسط داشته باشد.
 
 
برخی متشرعین به دلیل دوری از اسراف، به تفریط افتاده‏اند.در حالی که بر طبق روایت، توجه به عرف معیشت یک اصل است:
 
 
[ان الله تعالی یحب ان یری اثر نعماته علی عبده] (71)
 
 
خدای تعالی دوست دارد ظهور نعمتش را در ظاهر بندگانش مشاهده کند.
 
 
برخی لباس را در اینجا، استعاری دانسته‏اند.مطابق این نظر، مقصود از این روایت دستور میانه روی به مؤمنان در جمیع امور است.مؤمن اهل حد وسط است.نه به سوی افراط میل می‏کند نه به سوی تفریط.روایات زیادی در این باره نقل شده است.
 
 
از جمله پیامبر اکرم (ص) فرمودند: [ «ثلاث منجیات» ] سه چیز موجب نجات انسان می‏شود .
 
 
[1ـ خشیة الله فی السر و العلانیة]
 
 
اول خشیت از خداوند است و در نهان و آشکار.
 
 
خشیت، ترسی است که مبتنی بر بینش و فهم است، خوف از خداست
 
 
هنگامی که عظمت او ادراک می‏شود.قرآن کریم می‏فرماید:
 
 
[انما یخشی الله من عباده العلماء] تنها علما، اهل خشیت هستند.
 
 
[2ـ و القصد فی الفقر و الغنی] (72)
 
 
میانه روی و اعتدال در حال فقر و توانگری
 
 
[3ـ و العدل فی الرضاء و الغضب] (73)
 
 
در حالت رضا یا هنگامه غضب، معتدل است.
 
 
اعتدال، تأکیدی بر جمله قبل امیر المؤمنین (ع) هم هست اما در جنبه نفسانی.سرخوشی، مؤمن را از اعتدال بیرون نمی‏برد و مرزها را نمی‏شکند و غضب و عصبانیت اعتدال وی را بر هم نمی‏زند.
 
 
[و مشیة التواضع]
 
 
راه رفتن مؤمن متواضعانه است.
 
 
مؤمن نه دچار تکبر می‏شود و نه ذلت و خواری.مشی هم به راه رفتن گفته می‏شود و هم به روش.مؤمن هم در راه رفتن و هم در روش زندگی از تواضع برخوردار است.
 
 
[خاضع لربه بطاعته]
 
 
مؤمن برای اطاعت پروردگارش اهل خضوع است.
 
 
برخی گفته‏اند خضوع، تواضع جوارح ظاهری و خشوع، تواضع باطن است.بعضی دیگر معتقدند خشوع در نگاه و صورت است ولی خضوع، با همه‏پیکر است.این معنا را از آیات قرآن اخذ کرده‏اند :
 
 
«خاشعة أبصارهم» (74)
 
 
«و خشعت الاصوات للرحمن» (75) ، بعضی نیز خضوع را کرنش درونی دانسته‏اند.مؤمن خاضع است اما به سبب اطاعت پروردگارش، دل آن گاه در برابر حقیقتی کرنش می‏کند که درک عظمت نماید.
 
 
آدمی در میان موجودات به دلیل قدرت انتخاب، خضوع را از طریق تفکر و شناخت و معرفت به دست می‏آورد.البته آنگاه که برای مؤمن خضوع، حاصل شد، همه موجودات در برابرش خاضع می‏شوند .علی (ع) می‏فرماید:
 
 
[من خضع لعظمة الله تعالی ذلت له الرقاب] (76)
 
 
کسی که برای خداوند تعالی خاضع شد، همه موجودات در برابرش خاضع خواهند بود.
 
 
خاضع انتخابی، خاضعان جبری را به دنبال خود می‏آورد.اختیار عالم را به دست می‏گیرد.
 
 
[راض عنه فی کل حالاته]
 
 
مؤمن از پروردگارش در تمام حالات راضی است.
 
 
مؤمن اهل شکایت از خداوند نیست.هیچ گاه نعم الهی را فراموش نمی‏کند و بلا را هم به مصلحت خویش می‏داند.
 
 
امام حسین (ع) در هنگامه روز عاشورا که همه یاران به شهادت رسیده‏اند و غرق دریای ابتلائات بودند، فرمودند: [الهی رضا بقضائک و تسلیما لامرک]
 
 
پروردگارا من خشنودم به قضای تو و به امر تو تسلیم هستم.
 
 
[نیته خالصة]
 
 
نیت مؤمن، خالص است.
 
 
نه تنها حسن فعلی دارد که حسن فاعلی هم دارد.
 
 
[اعماله لیس فیها غش و لا خدیعة]
 
 
در اعمالش غش و نیرنگ نیست.
 
 
«غش» خوب جلوه دادن چیزی است.مانند شیری که آب در آن مخلوط شده اما تشخیص دادنی نیست .این جمله می‏تواند با خلوص نیت مربوط باشد.
 
 
یعنی، مؤمن ظاهر عمل را آراسته نمی‏کند حال آنکه باطن آلوده است، چون اهل غش در معامله نیست.نیرنگ باز هم نیست، خوب می‏داند که نمی‏توان سر خدا کلاه گذاشت.
 
 
[من خادع الله خدع] (77)
 
 
کسی که بخواهد با خدا خدعه کند خود را فریب داده است.
 
 
و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین
 
 
مکر کردند و خداوند نیز مکر می‏کند و خدا بهترین مکر کنندگان است.
 
 
[نظره عبرة و سکوته فکرة این روایت را بنابر اینکه «نظره» را به چه معنایی اخذ کنیم، متفاوت می‏شود. «نظر» با «رؤیت» متفاوت است.رؤیت ادراک شی‏ء مرئی است اما نظر تأمل و دقت در شی‏ء است.گاهی به اقبال با بصر به سوی شی‏ء مرئی تعبیر می‏کنند.بنابراین، نظر به معنی «تأمل» است.
 
 
عبرت از عبور و به معنی پند است.شکافتن شی‏ء است.عبر السبیل یعنی راه را شکافت.مطابق این تعریف، مؤمن در ارتباط با خود و غیر خود اهل دقت و تأمل است و نظرش شکافنده است .پس مؤمن نگرش سطحی ندارد، آنگاه که عمیقا در امری اندیشه کرد، از بدیهای آن عبرت می‏گیرد .پس عبرت، محصول تفکر است.در جمله فوق نظره عبرة نظر سبب عبرت است، نه آنکه نظر خود عبرت باشد.و سکوت سبب تفکر است، نه خود تفکر، آنگاه که مؤمن ساکت است، قوای باطنی‏اش در کارند .اما قوای باطن چه می‏کنند؟ تفکر، تا اینجا این دو جمله را به صورت ظاهری معنی کردیم .اما معنای عمیق‏ترین هم برای روایت محتمل است.نظر، منظور الیه می‏خواهد.
 
 
فکر، متعلق می‏خواهد.راجع به چه فکر می‏کند؟ در روایت، متعلق خاصی ذکر نشده و می‏توان گفت تأمل و تفکر مؤمن، درباره همه امور است.در آیات و روایات بر این نکته تأکید فراوان شده است.
 
 
از نظر اعتقادی در وجود و عظمت و صفات حق تعالی تفکر و تأمل می‏کند:
 
 
یقلب الله اللیل و النهار ان فی ذلک لعبرة لاولی الابصار (78)
 
 
مؤمن از گردش شب و روز عبرت می‏آموزد و صاحب بصیرت می‏شود.
 
 
ابصار غیر از اعیان است.چشم نیست، نیرو است.همه موجودات عالم صاحب شعورند و تکلم می‏کنند، اما هر کسی قادر بر درک زبان موجودات نیست.نطق آب و نطق خاک و نطق گل*هست محسوس حواس اهل دل
 
 
اهل دل قابلیت درک گفتار موجودات را دارند.جمادات می‏گویند:
 
 ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
 با شما نامحرمان ما خامشیم
 
*
پس تفکر درباره حضرت حق و اسما و صفات او دارای فضیلت بی‏شماری است امام صادق علیه السلام فرمود:
 
 
[افضل العبادة ادمان التفکر فی الله و فی قدرته] (79)
 
 
با فضیلت‏ترین عبادت تفکر دایمی درباره خدا و قدت اوست.
 
 
در روایتی از امام باقر (ع) در فضیلت ابی‏ذر آمده است:
 
 
[کان اکثر عبادة ابی‏ذر خصلتین: التفکر و الاعتبار] (80)
 
 
بیشترین عبادت بیشترین عبادت ابوذر دو خصلت تفکر و پند گرفتن بود.
 
 
امام رضا (ع) در ضمن روایتی در معنای عبادت می‏فرمایند:
 
 
[لیس العبادة کثرة الصلاة و الصوم]
 
 
عبادت زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن نیست.
 
 
[انما العبادة التفکر فی امر الله عز و جل] (81)
 
 
همانا عبادت تفکر کردن در امر خدای عز و جل است.
 
 
شاید اشاره در اینجا به عالم امر و غیر محسوس باشد.چنان که روح از عالم‏امر پروردگار است:
 
 
«قل الروح من امر ربی» (82) تفکر در موجودات عالم امر، بسیار عالی و ثمراتش بیشتر است.
 
 
می‏توان گفت، برای مؤمن همه چیز سخن می‏گوید و او گوش می‏کند تا پند گیرد.در دنیا به هر موجودی می‏نگرد به عمق آن توجه می‏کند و در می‏یابد که همه موجودات دستخوش فنا و زوال هستند.دنیا با زبان رسا با همه سخن می‏گوید، اما قابلیت دریافت این سخن گوناگون است.روایات زیادی در نهج البلاغه در همین زمینه وجود دارد.
 
 
[المؤمن ینظر الی الدنیا بعین الاعتبار و یقتات منها ببطن الاضطرار یسمع فیها باذن المقت و الابغاض] (83)
 
 
مؤمن به دنیا به دیده عبرت می‏نگرد.بهره گیریش از دنیا به مقداری است که امور دنیویش را بگذراند و می‏شنود در دنیا با گوش عداوت و دشمنی با دنیا.
 
 
[اذا احب الله عبدا وعظه بالعبر] (84)
 
 
آنگاه که خداوند بنده‏ای را دوست بدارد، با عبرتها پندش می‏دهد.
 
 
[قال رسول الله اغفل الناس من لم یتعظ بتغیر الدنیا من حال الی خال] (85)
 
 
غافلترین مردم کسی است که از انقلاب احوال در دنیا، بیدار نشود.گوش دارند اما سخن دنیا را نمی‏شنوند.دنیا برای مؤمن مایه عبرت است نه برای غیر مؤمن.
 
 تو تاج دیدی و من تخت رفته بر تاراج
تو تاج دیدی و من مشت استخوان دیدم 
 تو تخت دیدی و من تخت واژگون از بخت
 تو صخره دیدی و من سخره زمان دیدم
 تو سکه دیدی و من در رواج سکه سکوت
 تو حلقه دیدی و من به نگین نام بی نشان دیدم
 
 
این دید از آن مؤمن است و کسی با وی در این امر شریک نیست.همه جهان غلغله پنداشت.
 
 
[ما اکثر العبر و اقل الاعتبار] (86)
 
 
چه بسیار است مایه‏های عبرت و چه کم هستند پند گیرندگان.
 
 
یعنی چقدر کرها زیاد هستند.تفکر آدمی را به اعمال خیر دعوت می‏کند.
 
 
امام صادق (ع) می‏فرماید:
 
 
[التفکر یدعو الی البر و العمل به] (87)
 
 
تفکر، انسان را به کار نیک و عمل به نیکی دعوت می‏کند.
 
 
[کلامه حکمة]
 
 
سخنش حکمت است.در تفاوت علم و حکمت گفته‏اند: که علم، دانش است و حکمت بینش، علم مفهوم است و بینش، نگرش و دید، در مباحث معقول، حکمت را چنین تعریف کرده‏اند: علم به حقایق اشیا به قدر طاقت بشر، این ترتیب مؤمن آنگاه که سخن می‏گوید طرح بینش می‏کند، مفهوم القا نمی‏کند، بلکه نگرش و دید می‏دهد.در حالات اولیای الهی زیاد نوشته‏اند که گاهی یک سخن، فردی را منقلب می‏کرده است.چنین تصرفی از مفهوم ساخته نیست.
 
 
چنان که در احوال ملا حسین قلی همدانی، آن عالم ربانی، متواتر نقل شده است که وقتی با فرد منحرفی که استعداد و زمینه داشت بر می‏خورد کلامش وی را دگرگون و وارد جرگه متقین می‏کرد.
 
 
مؤمن سخنش کیمیا اثر است.مس را طلا می‏سازد و مرده را زنده می‏کند.
 
 
[مناصحا متباذلا]
 
 
مؤمن پندپذیر و پند دهنده است و اهل بذل و بخشش.
 
 
«مناصح» به فردی گویند که هم نصیحت می‏کند و هم نصیحت می‏پذیرد.برخی فقط اهل نصیحت کردن هستند و گوش نصیحت شنیدن ندارند.برخی هم اهل شنیدن تذکر هستند اما حاضر به تذکر دادن نیستند.البته اولی بیشتر رایج است.مؤمن چنین نیست.هم تذکر می‏دهد و هم تذکر می‏پذیرد .
 
 
«متباذل» از بذل است.بذل متعلق ندارد.مؤمن نسبت به مؤمنان، چه از نظر امور مادی و چه معنوی، بذل می‏کند و اگر مؤمن دیگری بخواهد به او بذل کند، می‏پذیرد.
 
 
[متواخیا]
 
 
رابطه مؤمن بر اساس اخوت و برادری است.اخوت، علقه درونی است.مؤمنان نسبت به یکدیگر علقه روحی و باطنی دارند.
 
 
[ناصح فی السر و العلانیه]
 
 
مؤمن در آشکار و پنهان اهل نصیحت کردن است.
 
 
البته شرایط و موقعیتها کاملا فرق می‏کند.گاهی باید نصیحت به جهر کرد و گاهی به سر.
 
 
از این روایت در می‏یابیم که مؤمن موقع شناس است و ظرافتهای اخلاقی را درک می‏کند.معنای دیگری که از این روایت مستفاد می‏شود، این است که مؤمن هم در آشکار خیرخواه مؤمن است و هم در باطن، هم به زبان تذکر می‏دهد و هم قلبا اصلاح مؤمن را خواستار است.
 
 
[لا یهجر اخاه]
 
 
از برادر مؤمنش دوری نمی‏گزیند.
 
 
هجران که به معنای جدا شدن و قطع است وقتی به کار می‏رود که قبلش وصلی بوده است.قطع بدون وصل معنا ندارد.از این کلمه در می‏یابیم که مؤمن با برادران مؤمنش رابطه دارد و هجر و دوری معنای ثانوی است.
 
 
روابط انسان در جامعه، گاهی بر محور پیوندهای خویشاوندی است، گاهی نیز شغلی، آموزشی و روابط غیر رسمی به صورت دوستیها و رفاقتها است.در میان این چهار محیط، آنچه از نظر اصلاح و افساد، عاملی مؤثر شده است، محیط رفاقتهای صمیمی است.رفاقت در انتقال روحیات و افکار خوب یا بد تأثیر بسزایی دارد، ارتباط مؤمن در پیوندهایی که بر قرار می‏سازد، مبتنی بر ایمان است.چرا مؤمن از برادر مؤمنش می‏برد؟
 
 
هجران برای مؤمن گاهی جنبه وجوب و گاهی حرمت پیدا می‏کند.در نهی از منکرها گاهی هجران سبب اصلاح است.در این موارد قطع رابطه واجب است.البته در رساله‏های عملیه، همه فقها فرموده‏اند که هجران و قطع پس از این است که با راههای دیگر منکر قابل دفع نباشد.روایت امیر المؤمنین (ع) ناظر به این هجران نیست، مقصود حضرت، قهرها و بریدنهایی است که ریشه‏های نفسانی دارد.حتی در موردی که حقی از مؤمن ضایع شده است، چنان که علی (ع) می‏فرماید:
 
 
[اذا ابغضت فلا تهجر] (88)
 
 
هنگامی که خشمگین شدی پس قطع رابطه نکن.
 
 
[لا خیر فی من یهجر اخاه من غیر جرم] (89)
 
 
خیری نیست در کسی که برادر مؤمنش را رها کند.
 
 
در روایتی امام صادق (ع) می‏فرماید حتی مؤمنان نمی‏توانند توافق کنند که با یکدیگر رابطه نداشته باشند:
 
 
[لا خیر فی المهاجرة] ()
 
 
خیری در قطع رابطه دو طرفه نیست.
 
 
رسول الله (ص) می‏فرمودند که جایز نیست قطع رابطه مؤمن بیش از سه روزبه طول انجامد، برخی فقهای ما به استناد این روایات، حکم به حرمت کرده‏اند.حکمت این نهی‏ها این است که مکاتب الهی مبتنی بر وصل هستند نه قطع، آنگاه که جامعه اسلامی متصل به همه شد، آثار مبارک زیادی پدید خواهد آمد.
 
 
از نظر فردی نیز این گونه قطعها مبتنی بر عداوت، حقد و حسد است و اسلام با پیوند برادر مؤمن با مؤمنان، بیماریهای مهلک نفسانی را می‏سوزاند.از این رو، در اسلام به «تزاور» مؤمنان توصیه شده است.در روایات متعدد ذکر شده که مؤمن آنگاه که برای دیدار برادرش می‏رود به هر گامی ثوابهای زیادی عایدش می‏شود.ملائکه از او استقبال می‏کنند.بابهای «مصافحه» ، «سلام» ، «عبادت» ، همه اینها در کتب روایی برای وصل و وحدت است، نه قطع و تفرقه، تفرقه، شیطانی و اتحاد، رحمانی است.
 
 
در بعد معنوی و سیر و سلوک نیز آخرین مرحله مطابق نظر اهل معرفت، «اتحاد» و «وحدت» و «فنای فی الله» است.
 
 
وقتی شارع مقدس به جدایی دو تن مؤمن راضی نیست، چگونه از تفرقه جامعه اسلامی، می‏تواند راضی باشد؟ ! از اینجا در می‏یابیم که تمام عواملی که بخواهد روابط اجتماعی را در جامعه اسلامی به تفرقه بکشاند، از شیطان هستند.در روایات برای مؤمنی که برای پیوند یک قدم جلوتر است، ثواب دخول در بهشت در نظر گرفته‏اند.یعنی اگر هر دو به بهشت بروند پیشگام در اتصال، زودتر به بهشت داخل می‏شود.
 
 
پی‏نوشت‏ها:
 
 
پی‏نوشت‏ها:
 
 
1.اصول کافی، جلد 2، کتاب ایمان و کفر، باب مؤمن و نشانه‏ها و صفات او بحار الانوار، ج 67، ص .367
 
 
سند و مطلع و روایت چنین است: محمد بن جعفر، عن محمد بن اسماعیل، عن عبد الله بن داهر، عن الحسن بن یحیی، عن قثم بن ابی قتادة الحرانی، بن عبد الله من یونس، عن ابی عبد الله، قال: قام رجل یقال همام ـ کان عابدا، تارکا، مجتهدا ـ الی امیر المؤمنین (ع) و هو یخطب، فقال: یا امیر المؤمنین! صف لناصفة المومن کاننا ننظر الیه؟ ...الی آخره.
 
 
2.دعوات راوندی، ص .39
 
 
3.من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص .378
 
 
4.امالی شیخ صدوق، ج 1، ص .305
 
 
5.سوره ق، آیه .29
 
 
6.بحار الانوار، ج 67، ص .291
 
 
7.غرر الحکم، ج 6، ص .351
 
 
8.غرر الحکم، ج 3، ص .5
 
 
9.همان، ج 4، ص .238
 
 
10.غرر، ج 1، ص .85
 
 
11.غرر، ج 1، ص .145
 
 
12.غرر، ج 1، ص .176
 
 
13.غرر، ج 4، ص .30
 
 
14.غرر، ج 5، ص .387
 
 
15.جامع الاخبار، ص .35
 
 
16.غرر الحکم، ج 1، ص .356
 
 
17.وسایل، ج 9، ص .90
 
 
18.سوره آل عمران، آیه .129
 
 
19.سوره انشقاق، آیه .6
 
 
20.بحار الانوار، ج 72، ص 110 تا .112
 
 
21.وسائل، ج 8، ص .521
 
 
22.نسخه بحار الانوار «لا ینکی» .
 
 
23.میزان الحکمة، ج 5، ص 552 به نقل از بحار، ج 69، ص .408
 
 
24.بحار، ج 73، ص .170
 
 
25.بحار الانوار، ج 75، ص 107، به نقل از امالی شیخ صدوق.
 
 
26.وسایل، ج 11، ص .208
 
 
27.وسایل، ج 15، ص .274
 
 
28.وسایل، ج 15، ص .255
 
 
29.بحار الانوار، ج 78، ص .335
 
 
30.بحار الانوار، ج 75، ص .47
 
 
31.اصول کافی، ج 2، ص 354، چاپ آخوندی.
 
 
32.اصول کافی، ج 2، ص .117
 
 
33.همان.
 
 
34.همان، ص .638
 
 
35.بحار الانوار، ج 75، ص .168
 
 
36.همان، ج 48، ص .127
 
 
37.نسخه بحار الانوار، «یقبل» .
 
 
38.وسائل الشیعه، ج 8، ص .553
 
 
 
 
 
پی‏نوشت‏ها:
 
 
39.بحار الانوار، ج 70، ص .248
 
 
40.بحار الانوار، ج 67، ص .366
 
 
41.همان، ج 77، ص .148
 
 
42.خصال صدوق، ص .80
 
 
43.بحار الانوار، ج 77، ص .134
 
 
44.همان، ج 1، ص .199
 
 
45.بحار الانوار، ج 78، ص .364
 
 
46.بحار الانوار، ج 78، ص .379
 
 
47.در برخی نسخ به جای «حزین» ، «جرید» ضبط شده است.
 
 
48.سوره علق، آیه .6
 
 
49.سوره مریم، آیه .47
 
 
50.بحار الانوار، ج 78، ص .374
 
 
51.بحار الأنوار، ج 67، ص .296
 
 
52.غرر، ج 3، ص .11
 
 
53.المحجة البیضاء، ج 5، ص .311
 
 
54.اصول کافی، ج 2، ص .110 (چاپ آخوندی) .
 
 
55.همان، ص .110
 
 
56.المحجة البیضاء، ج 5، ص .265
 
 
57.در نسخه بحار الانوار، این عبارت بعد از عبارت: «لا یبخل...صبر» آمده است.البته در نسخه اصول کافی چاپ اسماعیلیه (ترجمه سید جواد مصطفوی) نیز چنین می‏باشد.
 
 
58.سوره ق، آیه .16
 
 
59.با این لفظ یافت نشد.در نسخه بحار الانوار، ج 73، ص 22 و اثبات الهداة، ج 2، ص 301 «یشیب ابن آدم و یشب فیه خصلتان: اعرض و طول الامل» .
 
 
60.وسایل، ج 7، ص .13
 
 
61.اخلاق محتشمی، تألیف خواجه نصیر الدین طوسی، ص .321
 
 
62.بحار الانوار، ج 77، ص .172
 
 
63.مجموعه ورام، ج 1، ص 172.المحجة، ج 2، ص .331
 
 
64.خصال، ص .53
 
 
65.وسایل، ج 15، ص .231
 
 
66.اصول کافی، ج 2، ص 139 (چاپ آخوندی) .
 
 
67.غرر، ج 4، ص .164
 
 
68.غرر، ج 2، ص .163
 
 
69.وسایل، ج 11، ص .180
 
 
70.غرر، ج 6، ص .360
 
 
71.مجمع البیان، ج 1، ص .387
 
 
72.بحار الانوار، ج 70، ص .6
 
 
73.سوره قلم، آیه .43
 
 
74.سوره طه، آیه .108
 
 
75.غرر، ج 5، ص .397
 
 
76.غرر، ج 5، ص .168
 
 
77.سوره نور، آیه .44
 
 
78.اصول کافی ج 2، ص .55
 
 
79.خصال، ص .42
 
 
80.اصول کافی، ج 2، ص .55
 
 
81.سوره اسراء، آیه .85
 
 
82.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 2، ص 144، این روایت در نهج البلاغه نیز آمده است در ذیل قص 367 که البته اینگونه آمده.انما ینظر المومن الی الدنیا.
 
 
83.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 3، ص .128
 
 
84.روضة الواعظین، ص .442
 
 
85.شرح غرر الحکم آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 6، ص .68
 
 
86.اصول کافی، ج 2، ص .55
 
 
87.شرح غرر، ج 3، ص .115
 
 
88.شرح غرر آمدی، آقا جمال الدین خوانساری، ج 6، ص .396
 
 
89.وسایل، ج 8، ص .584
 
 
 
 
 
 یزدفردا