نقل است شیخ ما در جمع مریدان در جامع آذربایجان حدیث دل و وصف حال میگفت و حال چنان خوش بود که قهقهه زدی و گفتی من چنان بیخبرم که خبر کوپنی و گران شدن بنزین را از رادیو شنیدم و در شوک فرو رفتم.
خواستم برای اعتراض به خیابان روم یادم آمد ای دل غافل دو سال است که دشمنان در فکر به آشوب کشیدن مملکت هستند شاید دوربینها ببینند و عکسی از ما بگیرند و آن عکس و تصویر به دست میرزا حسینخان کیهاننشین رسیده باز از عملکرد ما با الفاظ و عبارات شدیداللحن انتقاد و اعتراض نماید.
پس در خانه ماندیم همانجا به نیت حضور در خیابان، یواشکی به گرانی بنزین اعتراض کردیم. مریدی که از تعجب شاخ درآورده بود از شیخ ما «اَنارا… برهانه» پرسید: شیخنا! چطور از دو سال پیش خبر شورش داشتی و هشدار ندادی ولی از وقت اعلام بیخبر بودی لذا بیاجازه از افصحالمتکلمین فیالبداهه سرود:
یکی پرسید از آن شیخ پر از فَند/ کهای روشن روان پیر خردمند
زِ رادیوش نرخ بنزین را شنیدی/ چرا از نقشهها قبلاً نگفتی؟
بگفت احوال ما پر از گمان است/ دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم دلها نشینم/ گهی تا پشت پای خود نبینم
زباندراز