زمان : 06 Esfand 1387 - 21:11
شناسه : 15546
بازدید : 5563
خاطراتی از مقام معظم رهبری (3) :من وقتى اين شكوه را در اين كتاب ديدم در نفس خودم حقيقتاً احساس حقارت كردم خاطراتی از مقام معظم رهبری (3) :من وقتى اين شكوه را در اين كتاب ديدم در نفس خودم حقيقتاً احساس حقارت كردم



یزدفردا "رهبر معظم انقلاب در ديدار با مسؤولان، نويسندگان و هنرمندان «دفتر هنر و ادبيات مقاومت» حوزه‏ى هنرى سازمان تبليغات اسلامى‏  در تاریخ 25/4/1370 به خاطره جلبی اشاره نمودند ،که بد ندیدیم جهت انعکاس آن   به قسمتهائی از بیانات معظم له   در آن دیدار را منعکس نمائیم :

بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحيم‏

كارهاى شما، برجسته و مهم‏

مطلبى كه بايد به برادران عرض كنم، بيش از همه چيز، همان مراتب تشكر خودم است. خيلى از حرفهايى كه در ذهنم بود تا اگر يك‏وقت شما را ديدم، بگويم، در خلال گزارش آقاى زم(1) بود. معلوم مى‏شود كه خود شما بحمداللَّه به همه‏ى جوانب اين قضايا توجه داريد. من همين اندازه از شما تشكر كنم كه به اين فكر افتاديد و در اين راه استقامت ورزيديد و آن سرمايه‏يى را كه خداى متعال به شما داده، صميمانه و بحق در اين راه مصرف مى‏كنيد. هيچيك از اين چيزهايى كه ما داريم، متعلق به ما كه نيست؛ متعلق به اوست و اراده‏ى ما هم بايد در راه رضا و خواست او به كار رود. اين سرمايه، چيز خيلى باارزشى است. من به عنوان برادر شما و يك مسلمان كه نسبت به اين مفاهيم احساس دلسوزى مى‏كند و نسبت به اين‏گونه مسايل خالى از دغدغه نيست، و همچنين به عنوان خواننده‏يى كه از اين نوشته‏ها مى‏خواند و التذاذ معنوى مى‏برد، از شما تشكر مى‏كنم.

همان‏طور كه عرض كردم، تقريباً همه‏ى اين كتابهايى كه شما از «دفتر هنر و ادبيات مقاومت» منتشر كرده‏ايد، خوانده‏ام و بعضى از آنها را بسيار فوق‏العاده يافته‏ام. همين «فرمانده‏ى من» كه ذكر شد، از آن بخشهاى بسيار برجسته‏ى اين كار است. نفس اين فكر، فكر مهمى است. آنچه هم كه آن‏جا نوشته شده و عرضه گرديده - حالا يا شما نوشتيد، يا خود آن افراد نوشتند و براى شما فرستادند و بعد ويراستارى شده - بسيار چيز برجسته‏يى است. من وقتى اينها را مى‏خواندم، به اين فكر مى‏افتادم كه اگر ما براى صدور مفاهيم انقلاب، همين جزوه‏ها و كتابها را منتشر بكنيم، كار كمى نكرده‏ايم؛ كار زيادى انجام گرفته است. البته ايشان(2) مژده دادند كه بحمداللَّه به فكر ترجمه‏ى اينها هم هستند. اينها بسيار باارزش است.

جزوه‏يى هم به نام «مقتل» ديدم، كه آن لحظه‏هاى حساس و تعيين‏كننده را شكافته بود؛ نقاطى كه اصلاً مفاهيم اسلامى در آن‏جا خودش را نشان مى‏دهد.در لشكركشى - به عنوان كلان كار - چيزى از مفاهيم اسلامى ديده نمى‏شود. همه‏ى دنيا لشكركشى مى‏كنند، همه‏ى دنيا مى‏جنگند، همه‏ى دنيا بالاخره يك روز مى‏برند و يك روز مى‏بازند، همه گريز دارند، همه هم حمله و فداكارى دارند؛ اما آن‏جايى كه بخصوص تفكر و روحيه و منش اسلامى خودش را مشخص مى‏كند، جاهاى خاصى است. آن‏جاها را جستن و روى آنها تكيه كردن و آنها را خوب بيان كردن، حقيقتاً كار برجسته و مهمى است. خوشبختانه كارهاى شما از همين قبيل است.

جنگ، عرصه‏ى بسيار مهم براى بروز روحيه‏ى اسلامى و انقلابى‏

بله، من هم در اين نگرانى‏يى كه اشاره كردند، با شما برادران شريكم و اين دغدغه در ذهن من هست كه فرهنگ جنگ و فرهنگ انقلاب و درحقيقت روحيه‏ى انقلاب - آن روحيه‏يى كه در جنگ، ميدانى براى رشد و بالندگى پيدا كرده بود - از بين برود. البته بايد به خداى متعال توكل كرد و به آينده خوشبين بود؛ كه من حقيقتاً به آينده خوشبينم و خيلى از افقها را خوب و روشن مى‏بينم. به هر جهت، اين دغدغه وجود دارد و راه زايل كردن آن هم اين است كه ما تلاش بكنيم؛ يعنى وقتى به قدر وسعمان تلاش كرديم، ديگر دغدغه‏يى نخواهيم داشت.

اعتقادم اين است كه اگرچه جنگ به خودى خود موضوعيتى ندارد، اما عرصه‏ى بسيار مهمى براى بروز روحيه‏ى اسلامى و انقلابى و خصلتهاى مسلمانىِ درست است؛ از اين جهت بسيار ارزشمند است. از بودن آن‏چنان زمان و محيطى بايستى شكرگزار بود؛ از نبودنش بايد آدم واقعاً متأسف باشد و غصه بخورد. اگرچه كسى از جنگ - از حيث جنگ - خوشش نمى‏آيد، اما اين روى ديگر سكه، چيز بسيار عظيمى براى ماست. ما حالا كه ديگر جنگ نداريم و نمى‏خواهيم هم به دست خودمان يك جنگ درست كنيم كه عرصه‏ى انقلاب بشود، ليكن آن هشت سال جنگ بايستى تاريخ ما را تغذيه كند. ما بايد از آنچه كه در اين هشت سال جنگ اتفاق افتاده، آن روحيه‏ى مقاومت، آن روحيه‏ى فداكارى همراه با اخلاص - همانى كه حقيقتاً در عرصه‏هاى جنگ ما وجود داشت - استفاده كنيم.

نوشته‏هاى همراه با اخلاص شما، انسان را تكان مى‏دهد

آن‏جايى كه نوشته‏هاى شما حاكى از اخلاص است، آن نقطه انسان را تكان مى‏دهد. هر چيزى شما ارايه كنيد كه نشانگر اخلاص باشد، خيلى اهميت دارد؛ والّا همه فداكارى مى‏كنند؛ براى تعصب و خودنمايى هم فداكارى مى‏كنند؛ خطر مرگ هم دارد. مثلاً خلبانى در يك مانور، جلوى چشم مردم چند معلق مى‏زند و صدى پنجاه هم ممكن است سقوط كند؛ اما او اين را براى خودنمايى قبول مى‏كند. به خاطر خودنمايى، بيش از اين را هم مى‏كنند؛ مثلاً بعضى خودشان را آتش مى‏زنند! اينها ارزشى ندارد. آن‏جايى كه كار با اخلاص همراه است، يعنى انسان فقط براى خاطر خدا و براى انجام وظيفه‏ى الهى كارى را انجام مى‏دهد، آن صفا و درخشندگى اين را دارد. در نشان دادن اين نقطه‏ها و جارى كردن اين روحيه در طول و امتداد تاريخ ما، بايد خيلى تلاش كرد؛ از آن هشت سال جنگ بايد استفاده كرد.

حادثه‏ى عاشورا، الهامبخش انقلاب ما

از اول تا آخر حادثه‏ى عاشورا، به يك معنا نصف روز بوده؛ به يك معنا دو شبانه روز بوده؛ به يك معنا هم هفت، هشت روز بوده؛ بيشتر از اين‏كه نبوده است. از روزى كه امام حسين وارد سرزمين كربلا شد، تا روزى كه از خاندان خود جداگرديد، مگر چند روز بوده است؟ از روز دوم تا يازدهم محرّم، هشت، نه روز بوده؛ خود آن حادثه هم كه نصف روز است. شما ببينيد اين نصف روز حادثه، چه‏قدر در تاريخ ما بركت كرده و تا امروز هم زنده و الهامبخش است. اين حادثه فقط اين نيست كه آن را بخوانند و بگويند و مردم خوششان بيايد يا متأثر عاطفى بشوند؛ نخير، منشأ بركات و حركت است. اين، در انقلاب و جنگ و گذشته‏ى تاريخ ما محسوس بوده است. در تاريخ تشيع، بلكه در تاريخ انقلابهاى ضد ظلم در اسلام - ولو از طرف غيرشيعيان - حادثه‏ى كربلا به صورت درخشان و نمايان اثربخش بوده؛ شايد در غير محيط اسلامى هم اثربخش بوده است. در تاريخ خود ما - يعنى در اين هزاروسيصد، چهارصد سال - همان نصف روز حادثه اثر كرده است. پس، عجيب و بعيد نيست. ما اگر نخواهيم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت،نه ساعت عاشوراى امام حسين مقايسه كنيم، يا آن را خيلى درخشانتر بدانيم - كه واقعاً هم همين است؛ يعنى من هيچ حادثه‏يى را در تاريخ نمى‏شناسم كه با فداكارى آن نصف روز قابل مقايسه باشد؛ همه چيز كوچكتر از آن است - ليكن بالاخره طرحى از آن، يا نمى از آن يم است. چرا ما فكر نكنيم كه در داخل جامعه‏ى ما، براى سالهاى متمادى مى‏تواند منشأ اثر باشد؟

پانزده خرداد، محصول حركت امام در حادثه‏ى مدرسه‏ى فيضيه‏

هميشه اين نكته در ذهنم بوده كه حادثه‏ى دوم فروردين - حادثه‏ى مدرسه‏ى فيضيه - در مقابل حادثه‏ى پانزده خرداد، حادثه‏ى كوچكى بود؛ اصلاً قابل مقايسه با آن نبود. حادثه از يك ساعت يا دو ساعت به غروب شروع شد، تا يك ساعت بعد از شب ادامه داشت؛ يعنى سه، چهار ساعت به صورت شديد طلبه‏ها را در محيط مدرسه‏ى فيضيه كتك زدند و تهديد و اهانت كردند، و به صورت رقيقترش تقريباً در خيابانهاى اصلى قم آنها را زير فشار قرار دادند. تا آن‏جايى هم كه ما اطلاع داشتيم، گمانم يكى، دو نفر در آن حادثه كشته شدند و البته عده‏ى زيادترى هم مجروح گرديدند. بنابراين، حادثه ابعاد خيلى زيادى نداشت. امام توانست آن حادثه را براى به حركت درآوردن همه‏ى ملت ايران مورد استفاده قرار دهد. پانزده خرداد را كه امام به وجود نياورد - در اين روز امام در زندان بود - پانزده خرداد يك حادثه‏ى خودجوش بود. پانزده خرداد، محصول حركتى بود كه امام در دوم فروردين به وجود آورد. من در همان سال، اين نكته را به امام عرض كردم. نزديك عيد سال 43 بود كه من از زندان آزاد شده بودم و توانستم با تدبيرى خدمت امام - كه آن‏وقت در خانه‏يى در قيطريه بودند - بروم. من در همان چند لحظه‏يى كه توانستم خدمت ايشان بروم و دستشان را ببوسم و با آن حال منقلبى كه از ديدنشان داشتم، چند كلمه با ايشان حرف بزنم، همين مطلب را عرض كردم. گفتم نبودن شما در بيرون، موجب شد كه پانزده خرداد با اين عظمت، نتواند مورد استفاده قرار بگيرد. يعنى امثال ماها كه در بيرون بودند، نتوانستند عشرى از اعشار استفاده‏يى را كه امام از دوم فروردين كرد، از پانزده خرداد بكنند؛ درحالى‏كه پانزده خرداد كانون عظيمى بود. بعد هم كه امام بيرون آمدند و تبعيد شدند، اشاره‏ها و حرفهاى ايشان در هشيار كردن و زنده كردن روحيه‏ى مبارزه در مردم و به خط آوردن جوانان، پانزده خرداد را آن‏چنان منشأ بركت كرد كه در آن مدت مثلاً يك سال يا هشت، نه ماهى كه امام نبودند و اين حادثه با آن جوش و خروش اتفاق افتاده بود، هيچ‏كس نتوانسته بود از آن حادثه چنين استفاده‏يى بكند.

وقايع جنگ، يك گنج استخراج‏نشده‏

مى‏خواهم بگويم كه اين يك گنج است. آيا ما خواهيم توانست اين گنج را استخراج كنيم، يا نه؟ اين هنر ماست كه بتوانيم استخراج كنيم. امام سجاد توانست همان چند ساعت گنج عاشورا را استخراج كند. امام باقر و ائمه‏ى بعد از ايشان هم استخراج كردند و آن‏چنان اين چشمه‏ى جوشان را جارى نمودند كه هنوز هم جارى است و هميشه هم در زندگى مردم منشأ خير بوده، هميشه بيدار كرده، هميشه درس داده و ياد داده كه چه كار بايد كرد؛ الان هم همين‏طور است. الان هم هر كدام از ما، هر جمله‏يى از عبارات امام حسين را كه برايمان مانده، مى‏خوانيم، به ياد مى‏آوريم و احساس مى‏كنيم كه روح تازه‏يى مى‏گيريم و حرف تازه‏يى مى‏فهميم.

البته در اين‏جاها معناى حرف تازه فهميدن، مثل فرمول كشف‏نشده‏يى نيست كه آن را كشف مى‏كنيم؛ نه، صد بار هم شنيده‏ايم. آدم در لحظه‏يى از لحظات حقيقتى را درك مى‏كند، بعد غفلتى مى‏آيد و همانى كه درك كرده است، از ذهنش مى‏رود؛ طبيعت انسان اين‏طورى است. لذا اين فكر مستمرى كه ما احتياج داريم بكنيم، اين تذكر مستمرى كه ما احتياج داريم بشنويم، براى اين است كه آن لحظه‏هاى فهم و معرفت و افروختگى ذهن و روح استمرار پيدا كند و انسان حالت بسط داشته باشد.

اين قبض و بسطى كه عرفا مى‏گويند، يك واقعيت است. انسان گاهى قبض دارد، اصلاً گرفته و بسته است، همه‏ى حقايق هم جلوى اوست؛ اما از آن حقايق و معارف، ترشحى به او نمى‏شود. گاهى هم انسان باز و مبسوط است و همه‏ى شعاعها و انوار به او مى‏تابد. در آن لحظه، انسان گاهى مثل خورشيد نور مى‏دهد. خود انسان هم نورانيت خويش را احساس مى‏كند. انسان بايستى اين لحظه‏ها را در كلمات و فرمايشهاى امام حسين(ع) جستجو كند و براى خودش به وجود بياورد. اين كلمات، چنان لحظه‏هايى را در انسان ايجاد مى‏كند.

حادثه‏ها و تجربه‏هاى جنگ، ما را هدايت مى‏كند

ما در اين هشت سال فداكارى داشتيم؛ شوخى كه نيست. همين برادران جانباز و آزاده‏يى را كه ملاحظه مى‏كنيد، هر حادثه‏يى كه برايشان اتفاق افتاده، و هر تجربه‏ى مخلصانه‏يى كه اينها يا خودشان نشان دادند يا در ديگرى ديدند، به نظر من كافى است تا انسانهايى را هدايت كند. اين حادثه‏ها و تجربه‏ها، ماها را واقعاً هدايت مى‏كند.

من كتابهايى را كه مى‏خوانم، معمولاً پشتش يادداشت يا تقريظى مى‏نويسم؛ يعنى اگر چيزى به ذهنم آمده، پشت آن يادداشت مى‏كنم. اين كتاب «فرمانده‏ى من» را كه خواندم، بى‏اختيار پشتش بخشى از زيارتنامه را نوشتم: «السّلام عليكم يا اولياءاللَّه و احبّائه»(3). واقعاً ديدم كه در مقابل اين عظمتها انسان احساس حقارت مى‏كند. من وقتى اين شكوه را در اين كتاب ديدم، در نفس خودم حقيقتاً احساس حقارت كردم.

پی نوشت :

1) مسؤول حوزه‏ى هنرى سازمان تبليغات اسلامى‏

2) حجةالاسلام زم‏

3) مفاتيح‏الجنان، زيارت وارث‏

یزدفردا