بسماللَّهالرّحمنالرّحيم پی نوشت : 1) مسؤول حوزهى هنرى سازمان تبليغات اسلامى 2) حجةالاسلام زم 3) مفاتيحالجنان، زيارت وارث یزدفردا
یزدفردا "رهبر معظم انقلاب در ديدار با مسؤولان، نويسندگان و هنرمندان «دفتر هنر و ادبيات مقاومت» حوزهى هنرى سازمان تبليغات اسلامى در تاریخ 25/4/1370 به خاطره جلبی اشاره نمودند ،که بد ندیدیم جهت انعکاس آن به قسمتهائی از بیانات معظم له در آن دیدار را منعکس نمائیم :
كارهاى شما، برجسته و مهم
مطلبى كه بايد به برادران عرض كنم، بيش از همه چيز، همان مراتب تشكر خودم است. خيلى از حرفهايى كه در ذهنم بود تا اگر يكوقت شما را ديدم، بگويم، در خلال گزارش آقاى زم(1) بود. معلوم مىشود كه خود شما بحمداللَّه به همهى جوانب اين قضايا توجه داريد. من همين اندازه از شما تشكر كنم كه به اين فكر افتاديد و در اين راه استقامت ورزيديد و آن سرمايهيى را كه خداى متعال به شما داده، صميمانه و بحق در اين راه مصرف مىكنيد. هيچيك از اين چيزهايى كه ما داريم، متعلق به ما كه نيست؛ متعلق به اوست و ارادهى ما هم بايد در راه رضا و خواست او به كار رود. اين سرمايه، چيز خيلى باارزشى است. من به عنوان برادر شما و يك مسلمان كه نسبت به اين مفاهيم احساس دلسوزى مىكند و نسبت به اينگونه مسايل خالى از دغدغه نيست، و همچنين به عنوان خوانندهيى كه از اين نوشتهها مىخواند و التذاذ معنوى مىبرد، از شما تشكر مىكنم.
همانطور كه عرض كردم، تقريباً همهى اين كتابهايى كه شما از «دفتر هنر و ادبيات مقاومت» منتشر كردهايد، خواندهام و بعضى از آنها را بسيار فوقالعاده يافتهام. همين «فرماندهى من» كه ذكر شد، از آن بخشهاى بسيار برجستهى اين كار است. نفس اين فكر، فكر مهمى است. آنچه هم كه آنجا نوشته شده و عرضه گرديده - حالا يا شما نوشتيد، يا خود آن افراد نوشتند و براى شما فرستادند و بعد ويراستارى شده - بسيار چيز برجستهيى است. من وقتى اينها را مىخواندم، به اين فكر مىافتادم كه اگر ما براى صدور مفاهيم انقلاب، همين جزوهها و كتابها را منتشر بكنيم، كار كمى نكردهايم؛ كار زيادى انجام گرفته است. البته ايشان(2) مژده دادند كه بحمداللَّه به فكر ترجمهى اينها هم هستند. اينها بسيار باارزش است.
جزوهيى هم به نام «مقتل» ديدم، كه آن لحظههاى حساس و تعيينكننده را شكافته بود؛ نقاطى كه اصلاً مفاهيم اسلامى در آنجا خودش را نشان مىدهد.در لشكركشى - به عنوان كلان كار - چيزى از مفاهيم اسلامى ديده نمىشود. همهى دنيا لشكركشى مىكنند، همهى دنيا مىجنگند، همهى دنيا بالاخره يك روز مىبرند و يك روز مىبازند، همه گريز دارند، همه هم حمله و فداكارى دارند؛ اما آنجايى كه بخصوص تفكر و روحيه و منش اسلامى خودش را مشخص مىكند، جاهاى خاصى است. آنجاها را جستن و روى آنها تكيه كردن و آنها را خوب بيان كردن، حقيقتاً كار برجسته و مهمى است. خوشبختانه كارهاى شما از همين قبيل است.
جنگ، عرصهى بسيار مهم براى بروز روحيهى اسلامى و انقلابى
بله، من هم در اين نگرانىيى كه اشاره كردند، با شما برادران شريكم و اين دغدغه در ذهن من هست كه فرهنگ جنگ و فرهنگ انقلاب و درحقيقت روحيهى انقلاب - آن روحيهيى كه در جنگ، ميدانى براى رشد و بالندگى پيدا كرده بود - از بين برود. البته بايد به خداى متعال توكل كرد و به آينده خوشبين بود؛ كه من حقيقتاً به آينده خوشبينم و خيلى از افقها را خوب و روشن مىبينم. به هر جهت، اين دغدغه وجود دارد و راه زايل كردن آن هم اين است كه ما تلاش بكنيم؛ يعنى وقتى به قدر وسعمان تلاش كرديم، ديگر دغدغهيى نخواهيم داشت.
اعتقادم اين است كه اگرچه جنگ به خودى خود موضوعيتى ندارد، اما عرصهى بسيار مهمى براى بروز روحيهى اسلامى و انقلابى و خصلتهاى مسلمانىِ درست است؛ از اين جهت بسيار ارزشمند است. از بودن آنچنان زمان و محيطى بايستى شكرگزار بود؛ از نبودنش بايد آدم واقعاً متأسف باشد و غصه بخورد. اگرچه كسى از جنگ - از حيث جنگ - خوشش نمىآيد، اما اين روى ديگر سكه، چيز بسيار عظيمى براى ماست. ما حالا كه ديگر جنگ نداريم و نمىخواهيم هم به دست خودمان يك جنگ درست كنيم كه عرصهى انقلاب بشود، ليكن آن هشت سال جنگ بايستى تاريخ ما را تغذيه كند. ما بايد از آنچه كه در اين هشت سال جنگ اتفاق افتاده، آن روحيهى مقاومت، آن روحيهى فداكارى همراه با اخلاص - همانى كه حقيقتاً در عرصههاى جنگ ما وجود داشت - استفاده كنيم.
نوشتههاى همراه با اخلاص شما، انسان را تكان مىدهد
آنجايى كه نوشتههاى شما حاكى از اخلاص است، آن نقطه انسان را تكان مىدهد. هر چيزى شما ارايه كنيد كه نشانگر اخلاص باشد، خيلى اهميت دارد؛ والّا همه فداكارى مىكنند؛ براى تعصب و خودنمايى هم فداكارى مىكنند؛ خطر مرگ هم دارد. مثلاً خلبانى در يك مانور، جلوى چشم مردم چند معلق مىزند و صدى پنجاه هم ممكن است سقوط كند؛ اما او اين را براى خودنمايى قبول مىكند. به خاطر خودنمايى، بيش از اين را هم مىكنند؛ مثلاً بعضى خودشان را آتش مىزنند! اينها ارزشى ندارد. آنجايى كه كار با اخلاص همراه است، يعنى انسان فقط براى خاطر خدا و براى انجام وظيفهى الهى كارى را انجام مىدهد، آن صفا و درخشندگى اين را دارد. در نشان دادن اين نقطهها و جارى كردن اين روحيه در طول و امتداد تاريخ ما، بايد خيلى تلاش كرد؛ از آن هشت سال جنگ بايد استفاده كرد.
حادثهى عاشورا، الهامبخش انقلاب ما
از اول تا آخر حادثهى عاشورا، به يك معنا نصف روز بوده؛ به يك معنا دو شبانه روز بوده؛ به يك معنا هم هفت، هشت روز بوده؛ بيشتر از اينكه نبوده است. از روزى كه امام حسين وارد سرزمين كربلا شد، تا روزى كه از خاندان خود جداگرديد، مگر چند روز بوده است؟ از روز دوم تا يازدهم محرّم، هشت، نه روز بوده؛ خود آن حادثه هم كه نصف روز است. شما ببينيد اين نصف روز حادثه، چهقدر در تاريخ ما بركت كرده و تا امروز هم زنده و الهامبخش است. اين حادثه فقط اين نيست كه آن را بخوانند و بگويند و مردم خوششان بيايد يا متأثر عاطفى بشوند؛ نخير، منشأ بركات و حركت است. اين، در انقلاب و جنگ و گذشتهى تاريخ ما محسوس بوده است. در تاريخ تشيع، بلكه در تاريخ انقلابهاى ضد ظلم در اسلام - ولو از طرف غيرشيعيان - حادثهى كربلا به صورت درخشان و نمايان اثربخش بوده؛ شايد در غير محيط اسلامى هم اثربخش بوده است. در تاريخ خود ما - يعنى در اين هزاروسيصد، چهارصد سال - همان نصف روز حادثه اثر كرده است. پس، عجيب و بعيد نيست. ما اگر نخواهيم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت،نه ساعت عاشوراى امام حسين مقايسه كنيم، يا آن را خيلى درخشانتر بدانيم - كه واقعاً هم همين است؛ يعنى من هيچ حادثهيى را در تاريخ نمىشناسم كه با فداكارى آن نصف روز قابل مقايسه باشد؛ همه چيز كوچكتر از آن است - ليكن بالاخره طرحى از آن، يا نمى از آن يم است. چرا ما فكر نكنيم كه در داخل جامعهى ما، براى سالهاى متمادى مىتواند منشأ اثر باشد؟
پانزده خرداد، محصول حركت امام در حادثهى مدرسهى فيضيه
هميشه اين نكته در ذهنم بوده كه حادثهى دوم فروردين - حادثهى مدرسهى فيضيه - در مقابل حادثهى پانزده خرداد، حادثهى كوچكى بود؛ اصلاً قابل مقايسه با آن نبود. حادثه از يك ساعت يا دو ساعت به غروب شروع شد، تا يك ساعت بعد از شب ادامه داشت؛ يعنى سه، چهار ساعت به صورت شديد طلبهها را در محيط مدرسهى فيضيه كتك زدند و تهديد و اهانت كردند، و به صورت رقيقترش تقريباً در خيابانهاى اصلى قم آنها را زير فشار قرار دادند. تا آنجايى هم كه ما اطلاع داشتيم، گمانم يكى، دو نفر در آن حادثه كشته شدند و البته عدهى زيادترى هم مجروح گرديدند. بنابراين، حادثه ابعاد خيلى زيادى نداشت. امام توانست آن حادثه را براى به حركت درآوردن همهى ملت ايران مورد استفاده قرار دهد. پانزده خرداد را كه امام به وجود نياورد - در اين روز امام در زندان بود - پانزده خرداد يك حادثهى خودجوش بود. پانزده خرداد، محصول حركتى بود كه امام در دوم فروردين به وجود آورد. من در همان سال، اين نكته را به امام عرض كردم. نزديك عيد سال 43 بود كه من از زندان آزاد شده بودم و توانستم با تدبيرى خدمت امام - كه آنوقت در خانهيى در قيطريه بودند - بروم. من در همان چند لحظهيى كه توانستم خدمت ايشان بروم و دستشان را ببوسم و با آن حال منقلبى كه از ديدنشان داشتم، چند كلمه با ايشان حرف بزنم، همين مطلب را عرض كردم. گفتم نبودن شما در بيرون، موجب شد كه پانزده خرداد با اين عظمت، نتواند مورد استفاده قرار بگيرد. يعنى امثال ماها كه در بيرون بودند، نتوانستند عشرى از اعشار استفادهيى را كه امام از دوم فروردين كرد، از پانزده خرداد بكنند؛ درحالىكه پانزده خرداد كانون عظيمى بود. بعد هم كه امام بيرون آمدند و تبعيد شدند، اشارهها و حرفهاى ايشان در هشيار كردن و زنده كردن روحيهى مبارزه در مردم و به خط آوردن جوانان، پانزده خرداد را آنچنان منشأ بركت كرد كه در آن مدت مثلاً يك سال يا هشت، نه ماهى كه امام نبودند و اين حادثه با آن جوش و خروش اتفاق افتاده بود، هيچكس نتوانسته بود از آن حادثه چنين استفادهيى بكند.
وقايع جنگ، يك گنج استخراجنشده
مىخواهم بگويم كه اين يك گنج است. آيا ما خواهيم توانست اين گنج را استخراج كنيم، يا نه؟ اين هنر ماست كه بتوانيم استخراج كنيم. امام سجاد توانست همان چند ساعت گنج عاشورا را استخراج كند. امام باقر و ائمهى بعد از ايشان هم استخراج كردند و آنچنان اين چشمهى جوشان را جارى نمودند كه هنوز هم جارى است و هميشه هم در زندگى مردم منشأ خير بوده، هميشه بيدار كرده، هميشه درس داده و ياد داده كه چه كار بايد كرد؛ الان هم همينطور است. الان هم هر كدام از ما، هر جملهيى از عبارات امام حسين را كه برايمان مانده، مىخوانيم، به ياد مىآوريم و احساس مىكنيم كه روح تازهيى مىگيريم و حرف تازهيى مىفهميم.
البته در اينجاها معناى حرف تازه فهميدن، مثل فرمول كشفنشدهيى نيست كه آن را كشف مىكنيم؛ نه، صد بار هم شنيدهايم. آدم در لحظهيى از لحظات حقيقتى را درك مىكند، بعد غفلتى مىآيد و همانى كه درك كرده است، از ذهنش مىرود؛ طبيعت انسان اينطورى است. لذا اين فكر مستمرى كه ما احتياج داريم بكنيم، اين تذكر مستمرى كه ما احتياج داريم بشنويم، براى اين است كه آن لحظههاى فهم و معرفت و افروختگى ذهن و روح استمرار پيدا كند و انسان حالت بسط داشته باشد.
اين قبض و بسطى كه عرفا مىگويند، يك واقعيت است. انسان گاهى قبض دارد، اصلاً گرفته و بسته است، همهى حقايق هم جلوى اوست؛ اما از آن حقايق و معارف، ترشحى به او نمىشود. گاهى هم انسان باز و مبسوط است و همهى شعاعها و انوار به او مىتابد. در آن لحظه، انسان گاهى مثل خورشيد نور مىدهد. خود انسان هم نورانيت خويش را احساس مىكند. انسان بايستى اين لحظهها را در كلمات و فرمايشهاى امام حسين(ع) جستجو كند و براى خودش به وجود بياورد. اين كلمات، چنان لحظههايى را در انسان ايجاد مىكند.
حادثهها و تجربههاى جنگ، ما را هدايت مىكند
ما در اين هشت سال فداكارى داشتيم؛ شوخى كه نيست. همين برادران جانباز و آزادهيى را كه ملاحظه مىكنيد، هر حادثهيى كه برايشان اتفاق افتاده، و هر تجربهى مخلصانهيى كه اينها يا خودشان نشان دادند يا در ديگرى ديدند، به نظر من كافى است تا انسانهايى را هدايت كند. اين حادثهها و تجربهها، ماها را واقعاً هدايت مىكند.
من كتابهايى را كه مىخوانم، معمولاً پشتش يادداشت يا تقريظى مىنويسم؛ يعنى اگر چيزى به ذهنم آمده، پشت آن يادداشت مىكنم. اين كتاب «فرماندهى من» را كه خواندم، بىاختيار پشتش بخشى از زيارتنامه را نوشتم: «السّلام عليكم يا اولياءاللَّه و احبّائه»(3). واقعاً ديدم كه در مقابل اين عظمتها انسان احساس حقارت مىكند. من وقتى اين شكوه را در اين كتاب ديدم، در نفس خودم حقيقتاً احساس حقارت كردم.