زمان : 29 Mehr 1398 - 16:01
شناسه : 155003
بازدید : 6033
رسول صدرعاملی: بعد از حوادث سال ۸۸ نمی‌توانستم ذهنم را متمرکز کنم رسول صدرعاملی: بعد از حوادث سال ۸۸ نمی‌توانستم ذهنم را متمرکز کنم

یزدفردا:رسول صدرعاملی در مصاحبه‌ای از دغدغه‌هایش می‌گوید: از حوادث سال 88 نمی‌توانستم ذهنم را متمرکز کنم... نسل ما به خاطر آب و برق مجانی انقلاب نکرد... بین مدیران سینمایی تنها «سیف‌الله داد» تلاش کرد برای سینما قانون زلال تعریف کند... تلویزیون تمام تیزرها را به فیلم‌های منطبق با سلیقه سیاسی مدیرانش می‌دهد.

 

اهمیت و جایگاه رسول صدرعاملی به جریان‌سازی و تأثیرگذاری فیلم‌هایش در برهه‌های مختلف مربوط می‌شود. تقریبا اکثر فیلم‌های این کارگردان به‌خاطر شکستن برخی تابوها و عبور از خطوط قرمز در سینما با موج‌هایی همراه بوده و مخاطبان زیادی را مجذوب خود کرده است.

از «گل‌های داوودی» گرفته تا «دختری با کفش‌های کتانی» و «من ترانه پانزده سال دارم» «شب و هرشب تنهایی» و حتی«فیلم سال دوم دانشکده من» نشان می‌دهد که صدرعاملی بیش از هرچیز با ذائقه مخاطب آشناست و به آن احترام می‌گذارد. در ادامه بخش‌هایی از مصاحبه با رسول صدرعاملی را می‌خوانید.

***

* حوادث بعد از ماجراهای مربوط به سال 88، آن‌قدر سریع اتفاق افتاد که نمی‌توانستم ذهن خودم را روی آنچه می‌توانم بسازم، متمرکز کنم؛ به عبارتی دیگر من نمی‌توانستم فیلم‌هایی نظیر «قلاده‌های طلا» یا از جنس کمدی «آینه بغل» بسازم چون هر دو مدل، متناسب با روحیه من نبود. یعنی آن سینمایی نبود که با چگونه زیستن و کارکردن من تا این تاریخ همخوانی داشته باشد. اصلا آن نوع فیلمسازی را بلد نبودم و نیستم. به همین جهت، واقعا شوق فیلمسازی نداشتم.

* سی سال است که روی این نسل کار می‌کنم و با شاخصه‌های هر مقطع تاریخی، به آنها نزدیک می‌شوم. دختر فیلم «دختری با کفش‌های کتانی» با دختر امروز بیگانه است. آن دختر محصول شرایط همان دوره بود. سینما او و شرایطش را ثبت می‌کند تا ما الان و بعدتر، تا سال‌های دورتر هم بدانیم چه روزها و دوره‌هایی را پشت سر گذاشته‌ایم. این یک نگاه اجتماعی است و اصلا منظور من، نقد نظام و دولت‌ها نیست. ولی چاره‌ای نیست اذعان کنم که مشکلات جامعه امروز ما، نتیجه مدیریت برخی مدیران میانی است و کسانی که در جای مناسب خود به عنوان مدیر قرار نگرفته‌ بودند. آنها سمت‌هایی را قبول کردند و مسوولیت‌ها و ماموریت‌هایی را پذیرفتند که یا از عهده‌‌اش برنمی‌آمدند یا ظرفیت آن مسوولیت را نداشتند. به نظر می‌رسید کشور در چهار دهه پیش، بیشتر نیاز به مدیران قابل اعتماد داشت نه مدیران کاملا متخصص و کاربلد و شاید حالا بتوان این مساله را آسیب‌شناسی کرد و گفت ای ‌کاش در انتخاب مسوولان در همه زمینه‌ها، از کشاورزی، صنعت، سیاست و ... گرفته تا آموزش و پرورش، دقت بیشتری به عمل می‌آمد.

* از بیست‌واندی سال قبل تا به حال دارم می‌گویم که جرم‌انگاری و مجرم‌کردن جوان‌های ما به دلایل پیش‌پا افتاده‌ای مثل بدحجابی کار درستی نبوده است. ما انبوهی از بچه‌های خودمان را متهم و آنها را مجرم تلقی کردیم و حالا که به آن سال‌ها نگاه می‌کنیم، برای‌مان سوال است که چه کسی می‌خواهد از آن نوع نگرش و آن سیاست‌ها دفاع کند؟ ما یا باحجاب داریم یا بی‌حجاب. کسی که ما به او می‌گوییم بدحجاب، کسی است که حجاب را در باور یا تربیت خودش نپذیرفته ولی به احترام قانون و بقیه افراد جامعه و قوانین اجتماعی آن را به شیوه خودش رعایت می‌کند. پس باید به او احترام گذاشت، نه اینکه او را مجرم تلقی کرد.

* شادروان «عباس امیرانتظام» سخنگوی دولت وقت (بعد از پیروزی انقلاب و نه قبل از آن و نه در بهشت زهرا) اعلام می‌کند ما می‌خواهیم تلاش کنیم به افراد آسیب‌پدیر و فقیر جامعه آب و برق مجانی بدهیم. تاریخش هست. چند روز پس از این اعلام، امام خمینی طی یک سخنرانی اعلام کرد که؛ «مساله ما آب و برق مجانی نیست. آب و برق مجانی بدهید اما مساله ما انسان‌سازی است.». این نگاه درستی است چرا که نسل ما به خاطر آب و برق مجانی انقلاب نکرد.

* من از نوجوانی در روزنامه‌ اطلاعات خبرنگاری می‌کردم. بعضی‌ها تصور می‌کنند کار رسانه‌ای من خلاصه شده در اینکه همراه پرواز انقلاب در کنار امام خمینی از پاریس به تهران بیایم اما حقیقت فعالیت روزنامه‌نگاری من صرفا این نیست! در آن زمان من روزنامه‌نگاری بودم که مشغول تحصیل در فرانسه بودم و مرحوم «غلامحسین صالحیار» به من ماموریت داد که به نوفل‌لوشاتو بروم و از آنجا گزارش‌های خبری خودم را ارسال کنم. من تنها خبرنگار آن مقطع و آن دوره بودم که بار سنگینی را روی دوش خود حس می‌کردم که باید این کار را درست انجام بدهم. با دوربین نیکون ساده‌ای که روزنامه از قبل به من داده بود و با یک لنز عکاسی می‌کردم و عکس‌ها را به همراه اخبار و گزارش‌ها، به مسافران می‌دادم تا به تهران می‌رساندند و منتشر می‌شد. 

* در سال‌های 53 و 54 بخشی از فعالیت من در مجله اطلاعات‌هفتگی بود. آنجا صبح‌ها باید به دادگستری می‌رفتم و با قاتل یا خانواده مقتول، شاکیان و متشاکیان مصاحبه می‌کردم. آن زمان، مرگ خبر خیلی مهمی بود. اگر کسی فوت می‌کرد مدت‌ها خبر اول صفحه حوادث بود. مثل امروز نبود که مرگ یک مقوله د‌م‌‌دستی باشد و هر صبح که بلند می‌شویم، خبر مرگ می‌شنویم! فقط من از اطلاعات‌هفتگی بودم و مرحوم «کورس بابایی» از کیهان. بعدازظهرها سرویس فرهنگی و هنری مجله اطلاعات هفتگی را هم پوشش می‌دادم. سه صفحه باید اخبار فرهنگی و هنری می‌نوشتم. هم برای دکتر «جواد مجابی» دبیر وقت سرویس هنری روزنامه اطلاعات، هم برای مجله اطلاعات هفتگی. بنابراین با بسیاری از خوانندگانی هم که امروز به آنها خوانندگان لس‌آنجلسی می‌گوییم، گفت‌وگوهای متعددی داشتم. انواع و اقسام گفت‌وگوها... ولی به هر حال دوران حضورم در نوفل‌لوشاتو و دوران انقلاب، روی شخصیت خودم بسیار اثرگذار بود و اساسا مسیر ذهنی من را تغییر داد تا از یک روزمرّگی ساده به سمت تفکر و تامل حرکت کنم.

* فکر می‌کنم مهم‌ترین وظیفه سینمای اجتماعی در هر کشوری، پرداختن به مسائل نوجوانان و جوانان است. هزاران فیلم در کشورهای مختلف در این زمینه ساخته شده و هنوز هم می‌سازند و باز هم کم است و باید ادامه پیدا کند.

* با احترام به ارزش تحصیلات آکادمیک، باید بگویم بسیاری از نخبه‌های دنیای هنر و ادبیات و حتی روزنامه‌نگاری ما اصلا ربطی به تحصیلات آکادمیک ندارند. خب چرا باید این گونه باشد؟ با «بهرام بیضایی» در دانشگاه استنفورد امریکا با دانشجویان جلسه داشتیم. آنجا دانشجویان قبل از اینکه وارد دانشگاه شوند، گوشی‌های موبایل را خاموش می‌کنند اما اینجا متاسفانه باید اعتراف کنیم که درگیری‌های ذهنی دانشجویان ما به جای دفاع از عقاید و باورهای خود، به لایه‌های سطحی و ابتدایی و غرایز آنها تنزل پیدا کرده است. برخی از دانشجویان گرفتار لایه‌های اولیه ارتباط با دیگران هستند و اصولا مساله‌شان زیست و تربیت و چگونه رسیدن به دانایی نیست. مسوولان ما خیلی سعی کردند بگویند در دانشگاه‌ها سالن اجتماعات و کرسی‌های آزاداندیشی در دانشگاه داریم، اما واقعیتش این است که این صحبت‌ها جدی نیست.

* رویکردم در استفاده از جوان‌ها، فقط در بخش بازیگری نیست. همه توجه‌ها به سمت گروه بازیگران است و همه آنها را می‌بینند، من می‌توانم فهرستی طولانی از بچه‌های جوانی را نام ببرم که زمانی در گروه کارگردانی من بودند و خودم پای اولین فیلم‌شان ایستادم تا کار کنند و حالا امروز، جزو کارگردان‌های شناخته‌شده و معتبر شده‌اند. اما خب هیچ‌کس حواسش به پشت دوربین نیست.

* وقتی انقلاب شده بود و من ساخت فیلم «خونبارش» را شروع کردم و بعد «رهایی» و «گل‌های داوودی» را ساختم، نمی‌دانستیم چگونه باید کار کنیم. یعنی تعریفی از سینمای جمهوری اسلامی نداشتیم. ارکان سینما (یعنی موسیقی، سکس و خشونت) از سینما حذف شده بود و ما باید بدون این شاخصه‌های جذابیت در سینمای دنیا، فیلم‌مان را می‌ساختیم که خب این کار برای‌مان سخت بود. 

* در مروری تاریخی، باید به این واقعیت اشاره کرد که سینمای کودک و نوجوان بود که سینمای ایران را جهانی کرد و نه سینمای اجتماعی و خانوادگی و نه حتی سینمای جنگ ما. ما توانستیم از طریق «دونده» امیر نادری، «خانه دوست کجاست؟» عباس کیارستمی، «بادکنک سفید» جعفر پناهی و... جهانی شویم.

* امروز روی این موضوع خیلی بحث می‌شود که بنیان خانواده ما ضعیف است و بسیاری از فرزندان ما، آن‌طورکه توقع داریم، مسیرشان به شروع یک زندگی خانوادگی نرسیده است تا با فردی که دوستش دارند، زیر یک سقف قرار بگیرند. راستش من این را هم به سینما ربط می‌دهم و معتقدم بخش قابل توجهی از این قضیه، به فقدان فیلم‌های عاشقانه ایرانی در طول دهه‌های اخیر مربوط می‌شود.

* پس از انقلاب در طول دوران مختلف مدیران سینمایی زیادی در راس امور سینما قرار گرفتند اما در بین آنها، تنها «سیف‌الله داد» بود که تلاش می‌کرد برای سینما قواعد روشن و قانون زلال تعریف کند که متاسفانه عمرش به دنیا نبود و «قانون سینما»یی که در دوره مدیریت او در حال نگارش بود، به پایان نرسید و نوشته نشد. بعد از او، «محمدمهدی حیدریان» در دوره اول مدیریتی خود، سعی کرد نوعی نظم و انضباط را در بین دفاتر تولید و پخش ایجاد کند که به عنوان مثال پدید آمدن «فیلمیران» نتیجه همان دوره بود، اما به زعم من خلاقیت «حجت‌الله ایوبی» چیزی فراتر از ذهن بود. او با خودش دو فکر آورد؛ ایجاد «مدرسه ملی سینمای ایران» و «گروه هنر و تجربه» که حیرت‌انگیز بود.

* تلویزیون تمام تیزرها را به فیلم‌های منطبق با سلیقه سیاسی مدیرانش می‌دهد. اما ‌ای کاش مسوولان تلویزیون بدانند فیلم «سال دوم دانشکده من» و فیلم‌هایی شبیه به آن، جایگاه اجتماعی خاص خود را دارند. این نوع فیلم‌ها هم نیاز به حمایت دارند و باید به مخاطب معرفی شوند. اگر در برنامه «هفت»، «محمدحسین لطیفی» و «مسعود فراستی» برنامه نقد فیلم برگزار می‌کنند، باید به همه فیلم‌ها، بی‌طرفانه و به‌طور مساوی بپردازند. این برای رسانه ملی و سازندگان و مجریان این برنامه خیلی بد است که فیلم‌ها را انتخاب می‌کنند، به یک فیلم زیاد می‌پردازند و فیلم دیگر را نادیده می‌گیرند. وقتی همکار عزیز من، آقای لطیفی در برنامه‌اش از یک‌سری فیلم‌ حمایت می‌کند و از فیلم‌های دیگر اسمی برده نمی‌شود، کاملا مشخص می‌کند که گردانندگان «هفت» فعلی، با بعضی فیلمسازان خوب نیستند. این برای رسانه ملی بد است.

* آقای «رنج‌کشان» اتفاقا وقتی وارد سینما شد که سینما در بخش خصوصی، به سمت ورشکسته‌شدن حرکت می‌کرد، اما چون ورود او به سینمای ایران با پچ‌پچه‌های سرمایه‌گذار سریال «شهرزاد» همزمان شده بود، برخی‌ها تلاش کردند تا او را هم با همان چوب بزنند. «محمدصادق رنج‌کشان» در ملاقات‌هایی که با پیشکسوتان سینما به ویژه تهیه‌کنندگان داشت، توضیح داد که کیست و نیتش چیست؛ ضمن آنکه از کسب‌وکارش هم می‌توان مطلع بود. او آدم ناشناخته و مبهمی در جامعه نیست که در سن پایین، صاحب ثروت کلان بشود و بخواهد پولش را به سینما بیاورد.

*آن چیزی که به نظرم برای جشنواره جهانی یک زنگ‌خطر است و باید این نقص را بر طرف کند، این است که وقتی مهمان‌های بین‌المللی ما برای شرکت در بازار فیلم وارد ایران می‌شوند، نباید احساس کنند که دولت و گروهی، یک تعداد فیلم خاص را برای آنها انتخاب کرده تا ببینند!

 

منبع: اعتمادآنلاین