آیت الله شیخ عبدالکریم حائری را با نام مؤسس حوزهٔ علمیه قم میشناسند. رشد و باروری حوزهٔ قم، کار سهلی نبود. سیاستهای رضاخانی و استعمار انگلیسی، مجالی برای رشد دینداری نمیداد. شیخ عبدالکریم اما درایت کرد و سیاست پیشه کرد و حوزهٔ قم را بال و پر داد. منش سیاسی شیخ اگرچه مقبول مخالفان حاکمیت نمیافتاد، اما حوزهٔ علمیه را از تعرّض نجات میداد. وی میکوشید تا از مداخله در امور سیاسی پرهیز کند و سلوک طلبگی پیشه کند؛ تا مبادا به ساحت حوزه لطمهای وارد آید.
در سال ۱۳۱۸ ه.ق بود که شیخ عبدالکریم به اراک رفت و حوزهٔ علمیهٔ این شهر را تأسیس کرد. اما انقلاب مشروطیت از راه رسید و مخالفان و موافقانی را برانگیخت. علما هم به میدان آمدند و اعلام موضع کردند. شیخ عبدالکریم اما از این مجادلات فاصله گرفت و برای دوری از این نزاعها به نجف عزیمت کرد. نسیم مشروطیت اما نجف را هم در برگرفت. حوزهٔ نجف هم به ماجرای مشروطیت وارد شده بود. شیخ عبدالکریم، نجف را هم برای دوری از این مجادلات رها کرد و به کربلا رفت.
در این زمان که شیخ، در کربلا رخت اقامت گزیده بود، ماجرای مهاجرت علمای نجف و کربلا به کاظمین پیش آمد. آنها علیه اولتیماتوم روسیه اقدام به این مهاجرت کرده بودند. شیخ حائری در این ماجرا نیز وارد نشد و سکوت پیشه کرد[۱].
حاج شیخ در ماجرای مشروطه هم هیچگونه ورودی نکرد. نقل شده است که او برای اثبات بیطرفی خود در جریان مشروطه، هم کتابی از سید محمد کاظم یزدی که از مخالفان مشروطه بود را تدریس میکرد و هم کتابی از آخوند خراسانی که از رهبران مشروطهخواه بود. این شیوهٔ شیخ عبدالکریم برای آن بود که اثبات کند دل به جانب هیچکدام ندارد و از دخالت در این سیاست پرهیز میکند.
از زبان شیخ عبدالکریم گفته شده که علت عدم حضور خود در ماجرای مشروطه را اینگونه عنوان کرده است: «من در مسائلی که آگاهی ندارم، به هیچ وجه دخالت نمیکنم و از آنجایی که ایران کشور ضعیفی است و پیوسته تحت فشار و استعمار کشورهای قدرتمندی چون روس و انگلیس میباشد، امکان دارد سیاستها و خطوط سیاسی که در ایران وجود دارد، از سوی این قدرتهای استعماری ترسیم شده باشد و کسانی که در سیاست دخالت میکنند امکان دارد ملعبهٔ دست این قدرتها بوده و ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن بریزند. من اگر در کشور فرانسه و انگلیس و روس بودم، مسلماً در سیاست دخالت میکردم، چون خطوط سیاسی در آنجا روشن بوده و از جایی دیگر این جریانات تحمیل نمیشود، بنابراین دخالت خود را در سیاست مقدور نمیبینم. گذشته از این، دخالت من در سیاست مستلزم درگیری و خونریزی است و من حاضر نیستم که باعث شوم خون بیگناهان ریخته شود»[۲].
در سال ۱۳۰۶ ماجرای شیخ محمد تقی بافقی پیش آمد. در آن سال همسر رضاشاه و و سایر اعضای خانواده پهلوی به حرم حضرت معصومه(س) رفته بودند و بدون حجاب، در صحن حرم حاضر شده بودند. شیخ محمدتقی بافقی از افرادی بود که به این صحنه اعتراض کرد و خانواده پهلوی را مورد عتاب قرار داد. خبر به گوش رضاشاه رسید و شیخ بافقی دستگیر شد. به دنبال این واقعه، شهر قم بسیار ملتهب شد و میرفت که یک نزاع کامل میان نیروهای دولتی و مردم ایجاد شود. شیخ عبدالکریم در این واقعه نیز مردم را دعوت به سکوت کرد و اینگونه حکم داد: «صحبت و مذاکره در اطراف قضیه اتفاقیه مربوط به شیخ محمد تقی بر خلاف شرع انور و مطلقاً حرام است»[۳].
این آخرین مورد نبود که شیخ عبدالکریم در چنین ماجراهایی موضع سکوت و آرامش میگرفت. شیخ در ماجرای دستگیری سید حسن مدرّس هم مداخلهای نکرد. ماجرای این سکوت را نیز اینگونه گزارش دادهاند: «در دوران تبعید آیت الله مدرس خویشاوندان وی تلاش کردند تا با استفاده از نفوذ روحانیت، در خلاصی و یا تسهیل زندگی وی اقدامی به عمل آورند. محمدحسین مدرس، خواهرزادهٔ آیت الله مدرّس که در جرگهٔ طلاب علوم دینی بود؛ مکرراً از علمای مشهد همچون آیت الله آقازاده و آیت الله شیخ مرتضی آشتیانی تقاضای اقدام در استخلاص آیت الله مدرس کرد، ولی نتیجهای به دست نیامد. از مستوفی الممالک هم کمک خواسته شد که او گفت: شاه در دو صورت ممکن است مدرس را آزاد کند. یا به قدری قدرتش زیاد شود که از مخالفت امثال مدرس باک نداشته باشد و یا آن قدر ضعیف شود که محتاج مدرس گردد و فعلاً هیچکدام از این دو حالت وجود ندارد. از آیت الله حائری هم در این زمینه استمداد شد که ایشان دخالتی نکردند»[۴].
به نظر میرسد آیت الله حائری از اثرگذاری سخن خود بر رضاشاه ناامید بوده است. اگرچه گفته شده است که رضاشاه، احترام بسیاری برای شیخ قائل بوده و بارها در پیامهای خود آن را نشان داده است؛ اما در پارهای موارد نیز رضاشاه برخورد حسنهای با شیخ نمیکرد. وی برای آیت الله پیغام فرستاده بود که «اگر حاج شیخ عبدالکریم نفس میکشید، یک کلمهای میگفت، فوری ماشین در خانهاش حاضر میکردم و میفرستادمش آنجا که عرب نمیانداخت»[۵].
در ماجرای کشف حجاب هم که آیت الله حائری تلگرافی به رضاشاه فرستاده بود، با پاسخ تند و نابخردانهٔ حاکم پهلوی مواجه شد. آیت الله حائری در تیر ماه ۱۳۱۴ اینگونه به شاه نوشت: «مشهور خاطر همایونی بوده که احقر همیشه تعالی و ترقی دولت علیّه را منظور داشته و اهمّ مقاصد میدانسته، فعلاً هم به همین منظور نظر عرضه میدارد اوضاع حاضره که بر خلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفری(ع) است، موجب نگرانی داعی و عموم مسلمین است، البته بر ذات ملوکانه که امروزه حامی و عهدهدار نوامیس اسلامیه هستید، حتم و لازم است که جلوگیری فرمایید، عموم اهالی ایران بلکه مسلمین دنیا را قرین تشکر فرموده، امید است رفع اضطراب این ضعیف و عموم ملت شیعه بشود»[۶]. گفته میشود رضا شاه به شدت با این گفتار حاج شیخ برخورد کرد و شخصاً به قم رفت و در منزل آیت الله حاضر شد و اینگونه با وی سخن گفت: رفتارتان را عوض کنید وگرنه حوزه قم را با خاک یکسان میکنم. کشور مجاور ما (ترکیه) کشف حجاب کرده و به اروپا ملحق شده است، ما نیز باید این کار را بکنیم و این تصمیم هرگز لغو نمیشود[۷].
امنیت حوزه اما یکی از خط قرمزهای آیت الله بود. شیخ بیم آن داشت که مبادا حوزهٔ نو پای شیعه، به واسطهٔ بیخردیهای سیاست پهلوی نابود شود. سیاستهای شیخ اما کارگر افتاد و کمتر تعرّضی بر ساحت حوزهٔ علمیه روا داشته نشد. سیاستهای مدبّرانهٔ شیخ بود که حوزهٔ قم را نگه داشت. شاید به همین دلیل است که امام خمینی گفته بود: «اگر مرحوم حاج شیخ در حال حاضر بودند، کاری را انجام میدادند که من انجام دادم و تأسیس حوزه علمیه در آن روز، از جهت سیاسی، کمتر از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران امروز نبود»[۸]. آیت الله خاتم یزدی هم این سخن را از زبان امام خمینی تأیید میکند و میگوید: «مرحوم امام نیز در یکی بودن راهش با مرحوم شیخ عبدالکریم حائری فرموده بود: طریقهٔ ما همان طریقهٔ شیخ است. منتهی شیوهٔ برخورد ما با ایشان، به جهت تغییر در اوضاع و احوال زمانه، مقداری متفاوت است»[۹].
آیت الله محمدعلی گرامی دربارهٔ سلوک رفتاری و منش سیاسی شیخ عبدالکریم میگوید: مرحوم شیخ عبدالکریم در زمان حیاتش چون میدانست که پهلوی به دستور انگلیسیها قرار است برنامههایی پیاده کند و برای این کار هر مانعی را از سر راه بر دارد، سکوت را ترجیح میداد، چون میدانست اگر او هم اقدام تندی کند، پهلوی اساس حوزه را هم از جا میکند. دیگران این را نمیدانستند و دائماً به مرحوم حائری فشار میآوردند.
آیت الله گرامی به خاطرهای اشاره میکند که از مرحوم سید محمد روحانی شنیده است: «جلسهای همراه پدرم (میرزا محمود روحانی) خدمت حاج شیخ عبدالکریم بودیم. عدهای از علما فشار میآوردند که چرا با پهلوی درگیر نمیشوید و او توضیح میداد و آنها قانع نمیشدند. یک وقت گفت: خدا مرا مرگ دهد تا از دست شما خلاص شوم. یکی از حاضرین گفت ان شاء الله، زودتر!»[۱۰]
آیت الله گرامی در خاطرهٔ دیگری نقل کرده است که یکی از علما (به نظرم سید محمد تقی خوانساری) به حاج شیخ عبدالکریم میگفت: میدانید پهلوی میخواهد ایران را نَصرانی کند؟ او فرمود: میدانم ولی شما میخواهید من کاری کنم که او زودتر چنین کند؟![۱۱]