حسن ندایی اردکانی را یک بار بیشتر ندیدم اما او را بارها و بارها خوانده و شنیده ام! رک و رو راست، پر از نوستالوژی، ساده و صاف و صمیمی. وقتی در اولین و آخرین دیدار به او گفتم:«مراقب باش کانالیزه نشی!» برای دقایقی به فکر فرو رفت و اساساً موضع و نظرش در مورد من عوض شد(این را خودش گفت نظر من نیست!)
اخیراً ندایی اردکانی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام خاطره ای مربوط به دهه ی 40 یعنی دوران کودکی خود منتشر کرده که حاوی اطلاعاتی جامعه شناسانه و مردمشناسانه درباره ی اردکان است. با اندکی ویرایش نخست خاطرات او را بازخوانی می کنیم و سپس چند نکته از لابه لای آن بیرون می کشیم تا ببینیم اردکان دهه 40 پیشرفته تر بود یا اردکان حوالی 1400؟!
ندایی می نویسد:«نمیدونم برای شماها هم پیش اومده که ذهنتان چندین وقت درگیر یک صحنه ی صاف و شفاف از گذشته خیلی دور باشد و مرتب توفکر اون صحنه باشید؟!شاید هم این اتفاق مال ما پیر مردها است.
اواخر دهه ۴۰ که من کودکی بیش نبودم ساکنان محلهچرخاباردکان به دو گروه تقسیم شده بودند فضلا و رعایا! طبیعی بوده زیرا وضعیت مالی این دوگروه فرق زیادی با هم داشت. معمولا ً فضلا فقط در فصل زمستان ساکن این محله بودند و از نوروز تا اواسط پاییز در باغاتصدرآباد که پر بود از میوه های مختلف و گوناگون زندگی می کردند. آبی در صدر آباد جریان داشت که اگر طفلی در آن می افتاد نجات او کاری بسیار مشکل و اساساً غیر ممکن بود یا لااقل کار هر کسی نبود!
بگذریم...
طبقه دوم که ما هم جزء آن ها بودیم رعیت و به عبارتی دیگر طبقه سومی ها بودیم که زمستون و تابستون ساکن محله چرخاب بودیم و از ییلاق و قشلاق خبری نبود. اما در طایفه ما زن و شوهر زندگی می کردند که ما با اون زن فامیلیِ دوری داشتیم. چرا نمیدونم و اصلاً نسبت فامیلی مون هم دقیق نمیدونم ولی مابهش می گفتم «عمه مجیدها»! عبدالمجیدآثاری شوهر اون زن بود.
برویم سر اون صحنه ای که خیلی وقته ذهن من درگیر اونه...
این«عمه مجیدها» یه باغی داشت که پر بود از میوه های مختلف و رودی در باغ آن ها روان بود و حوضی در مسیر این رود که فقط و فقط باید این ها را می دیدید تا تصوری از بهشت تو نظرتون بیاد! چنین صحنه های بیشتر در نقاشی ها قابل رویت است. خدا رحمتش کند این زن بزرگوار و به تمام معنا انسان را، سالی دو بار کل فامیل های نیازمند را از صبح زود تا پاسی از شب به باغ خودش دعوت می کرد و در اونجا آزادی بدون هیچ قید و شرطی حکمفرما بود؛ از شکستن شاخه های پر از میوه درختان بگیر تا آب تنی در حوض پر از آب و زیبای آن باغ...
فکر نکنم دراون روز خاص، اهالی سوئد و اتریش نیز چنین آزادی را تجربه کردند که ما می کردیم شب که به خانه برمی گشتم بلافاصله برای تکرار اون روز شروع به روز شماری می کردیم. داشت یادم می رفت یک جمله از اون خدا بیامرز هنوز تو گوشمه:«عمه قربونتون بشم مواظب خودتون باشید.»خدا رحمتش کند که خالق لحظات خوشی از کودکیم بود.
اردکان طی 50 سال اخیر پسرفت داشته یا پیشرفت؟!
اردکان در گذر تاریخ فراز و نشیب کم نداشته، این را می توان از لا به لای دست نوشته های اندیشمندان و پژوهشگران اردکانی خواند و ساعت ها روی آن ها مداقه کرد اما با گذری دوباره به خاطرات ندایی اردکانی می بینیم شکافی که این شهروند اردکانی از آن اسم برده و موسوم است به شکاف طبقاتی، اساساً مثل این روزها، آزاردهنده نبوده آن قدری که ذهن نویسنده خیلی راحت از کنار آن می گذرد:« طبیعی بوده زیرا ...»
نکته ی دیگر فضای طبیعی است که اردکان دهه 40 داشته:
ـ«آبی در صدر آباد جریان داشت که اگر طفلی در آن می افتاد نجات او کاری بسیار مشکل...»
ـ « باغی داشت که پر بود از میوه های مختلف و رودی در باغ آن ها روان بود و حوضی در مسیر این رود که فقط و فقط باید این ها را می دیدید تا تصوری از بهشت تو نظرتون بیاد! »
ـ« در اونجا آزادی بدون هیچ قید و شرطی حکمفرما بود »
این روزها اردکان پر است از آدم هایی که نمی شناسیم، تافته هایی جدا بافته که سر درگریبان خویشتنِ در خود اسیر دارند. شهری دود و غبار گرفته که برای آب نوشیدنی هم باید ظرف به دست در صف ایستاد... پاسخ به این پرسش بسیار مهم است که اردکان چه داد و چه گرفت؟ یا این سؤال که به راستی اردکان طی 50 سال اخیر پسرفت کرده، یا پیشرفت؟!