آمیرزمندلی از بازنشستگان عزیز، پدر در پدر ساکن محله زباندراز است. دیروز عصر با افسردگی میگفت اذان صبح هنوز خروس بیبی قمر نخوانده بود که با فشار نوک انگشت شصت پای بانو به ناحیه پهلو از خواب پریدم با «پانتومیم» فرمودند: پاشو! نان خشخاشی داغ و عدسی بخر البته از آن طرف شهر و از مغازهای که همشیرهشان فرمودهاند (کلاس! دارد) حتما زیر تابلو سلفی هم بگیر ضمناً غرغر هم ندارد، زود برگرد خلاصه آفتاب نزده رفتم و برگشتم. القصه اولین فرمان با شستن ظرف تمام شد ولی آخرین چکه ظروف شسته شده در حال چکیدن بود که بانو با سر انگشت اشاره یادآور شدند که جاروبرقی منتظر توست، و بعد هم لیست خرید... براساس همان تفاهم قبلی و البته هنوز ساعت نه صبح نشده انجام دادم. همین که رفتم روی کاناپه بنشینم تا کمی خنک شده و آبی بنوشم با گوشه ابرو به یخچال و قرار گرفتن لیست خریدها در جای خود و قرار دادن و با آن لنگه ابرو فرمان گذاشتن دیک غذا بر اجاق صادر فرمودند که دیگر تحمل و تفاهمی نماند. مهربانانه صفحه اول روزنامه و تیتر بزرگ «قانون منع به کارگیری بازنشستگان» را نشانشان دادم و گفتم: بانو! به کارگرفتن بازنشستگان منع قانونی دارد قانونگذار ما را معاف کرده چطور شما ما را به بیگاری گرفتی!؟ که ناگهان اخم فرموده و بدون جواب به تهتغاری که تازه از خواب بیدار شده بود فرمان دادند: زنگ مامان بزرگ بزن بگو با دایی جان آماده باشند میرزامندلی را میفرستم دنبالشان بعدش هم زنگ خالهجون بزن بگو مامانجون و دایی اینجا هستند آخر هفتهای کنار هم باشیم خوش میگذرد من که از نوع جواب بانو ناامید شده بودم متوجه خطا و اعتراضی که کرده بودم شدم و گفتم: بانو فهمیدم غلط کردم آرامش مامان و همشیره را به هم نزن. الان متوجه شدم قانون منع به کارگیری بازنشستگان چندین و چند طبقه و دسته و نفر را استثنا کرده و این استثناییها میتوانند تا آخر عمر پستها را اشغال کرده حتی وصیت کنند که پست مطلوب مذکور در خاندان آنها به ارث برسد من هم از گذشتههای دور یعنی بعد از متاهل شدن از این قانون استثنا شدهام!!
زباندراز