محمد رضا شوق الشعراء
یک نفر اینجا، در درون کتاب، دارد می كَند جان
یک کتابفروشی دیگر در آستانه تعطیلی و کتابفروشی دیگر در آستانه ورشکستگی!
همه کتاب های یک کتابفروشی، به فروش می رسد!
کسی که می رود وام می گیرد و با پول وامی که بهره و دیر کرد دارد در یزد کتابفروشی ایجاد می کند، باید هم که سرانجام گرفتار هفتاد میلیون تومان بدهی معوقه ، و بخاطر چهار صد هزار تومان بدهی، برق مغازه اش قطع شود! کتابفروشی که رستوران و قلیان خانه نیست که با چهارده میلیون تومان بدهی انباشته، برقش قطع نشود!
پس از چندین سال کتابفروشی، اینک او مانده است و صد و هشتاد میلیون تومان بدهی بانکی و دویست و ده میلیون تومان کتاب به قیمتی که خریده و برق قطع شده و چند ماه اجاره عقب افتاده مغازه و بازار کسادی که هست و کتابی که کسی نمی خرد و نمی خواند، و بهره ای که مدام باعث افزایش بدهیش در بانک می شود.
چه کسی حاضر است در این شرایط و اوضاع اقتصادی و بازار خراب و با توجه به نرخ سود بالای بانک.ها، بر روی کتاب و کتابفروشی سرمایه گذاری کند و کتاب های این کتابفروش را حتی زیر قیمت خرید بخرد!؟