چه شب و روزهایی بود باقرخان فریاد میزد اسحاق جان آرام، سرجایت بنشین، ابراهیم وعده میداد و پول سرانداز و پاانداز شاباش میداد گویا شیخ حسن چهارسال یکبار ماموره به اون یکی تذکر و یک لقب بهش بدهد. تیتر روزنامهها خودش یک جوک با چهار سال خنده است (آخر هفته روحانی رفته) و بالاخره بعد از ساختن صدها چاقوی بیدسته یک حرف درست زد نه به دروغ و رانتخوری و اشرافیت که اتفاقاً این چاقو دسته داشت راستی جراید و سایتهاشان عجب هواشناسی و پیشبینی وقوع حوادث غیرمترقبههایی میکردند مثل توفان مازندران، سونامی ایلام، سیل تهران که خدا را شکر هیچکدام محقق نشد فقط همان نسیم اعتدال و شمیم اصلاحات آمد آخرش هم که اخلاص نبود خنده شد. عدهای هم از زیر بیرق امام(ع) آمدند و با آهنگ «تتلو» رفتند حیف شد تمام شد. زود بود، داشتیم کلی خوش میگذراندیم در شهر خودمان هم عکسها و ژستها کلی تفرج و تفریح بود مخصوصاً عکس بعضی از بانوان که وقتی ستادشان میرفتی مثلاً میخواستی تعارف کنی میگفتی ماشاا... نوه یا دخترتون کاندیدا شدهاند!! نگاه تند میکردند و جواب میدادند راست میگویند زباندراز خرفت شده جواب میدادم: عجب خودم هستم!! خلاصه زود تمام شد حیف که تمام شد!!
زباندراز