دیروز عمو جان بر سبیل لطف و انجام صله رحم سری به بنده منزل زدند. حقیر هم که دیدم حال مبارک عموجان خوش است تذکرات لازم به اولاد و اصحاب خانه دادم که حدود را مراعات کنند. دهانها بسته باشد حتی مرغها و خروسها هم به تفکیک جداسازی و قفس قناری را هم بیرون ببرند که نغمه ناسازش آزارشان ندهند. پس از ورود جناب عمو و تفقد حال حاضران گفتند: خیال نامزدی در انتخابات شوراها را دارند و برای احتیاط نیز اسم بعضی از دوستانشان را در لیست سایه منظور کردهاند. بنده به اجبار ضمن تایید، برای حفظ وحدت خانوادگی گفتم در خدمتم که این فرزند کوچکی پرید تو اتاق که منم میام به ناچار دعواش کردم والده بچهها هم به روال همیشگی با اعتراض گفت: درست با بچه صحبت کن حالا که همه میروند بگذار او هم برود خودش را مطرح کند کجاش از بچههای مردم کمتر است؟ دوباره عموجان با تغیر و عصبانیت صحنه را ترک کردند من هم که دیدم جنگیدن در دو جبهه صلاح نیست عرض کردم باباجان بفهمید که کجا میروید؟ ثبتنام چه مقام مهمی است که گویا عیال ما هم نفهمیده بود، گفت: آقاجان ببین چطور عشق خدمت جوشان و فوران کرده که دیگه حالا بیستتا بیستتا نامزد میشوند این بچه را هم همراه عموجان بفرست دیدم حرف حساب جواب نداره، رفتم دو کلمه حرف ناحساب و بیربط بنویسم تا خوانندگان آیینه چگونه قضاوت کنند؟
زبان دراز