زمان : 02 Mehr 1387 - 17:10
شناسه : 12951
بازدید : 6795
گلابدان یزدفردا :اصول روابط عمومی نوین!! گلابدان یزدفردا :اصول روابط عمومی نوین!!

گلابدان یزدفردا :اصول روابط عمومی نوین!!

یزدفردا -گلابدان :ما یک پدربزرگ پدری داشتیم، سالها پیش به رحمت خدا رفتند. هرچه خاک ایشان است عمر شما باشد، پدر بزرگ نازنینی بودند. یک مغازه ی بزازی داشتند، سر میدان اصلی شهر. صبح که می شد در کرکره ای مغازه را بالا می کشیدند، چهارزانو می نشستند روی زمین، تکیه می دادند به دیوار و روی یک پشتی، تکه های پارچه ی چادری و پیرهنی و پیژامه ای و چارقدی و ملافه ای و غیره را می ریختند دور و برشان و طاقه های پارچه را دور تا دور مغازه می چیدند. سبزه و گلستانی می شد مغازه کوچک ایشان. مشتری ها هم که صدالبته اکثرشان زنها و پیرزنها بودند حلقه می زدند دور تلی از پارچه و یک یک آنها را با سرانگشتان خریدارشان محک می زدند. گاهی هم البته یواشکی پارچه ای را دور از چشم پدربزرگ تک می زدند!! در این صورت ایشان یا متوجه نمی شدند و یا اگر هم متوجه می شدند از بابت حفظ آبروی علیامخدرات به روی مبارک نمی آوردند.
گفته باشم که پدربزرگ از روابط عمومی خوبی برخوردار بودند. لبخند از لبشان دور نمی شد. بر مشتری خشم هم که می گرفتند، از نوع خشم پدر بر فرزندانش بود. چای قندپهلویشان در همان مغازه نقلی، همیشه به راه بود. در معاملاتشان زیاد مته روی خشخشاش نمی گذاشتند. گاهی در حین کسب و کار، چند رفیق قدیمی هم دور و برشان بودند و با ایشان گل می گفتند و گل می شنیدند. پدربزرگ اصلا خم به ابرو نمی آوردند که مثلا کار دارم یا وقت ملاقات ندارم یا از این قبیل. خیلی صمیمی و خودمانی بودند. همین روابط عمومی قوی باعث شده بود که همه اهل محل، نام ایشان را با پیشوند دایی و عمو صدا بزنند. خود ایشان هم با مهربانی، همه را با همین لفظ مورد خطاب مشفقانه و عتاب پدرانه قرار می دادند.
با همه ی این احوال روابط عمومی پدربزرگ با مشتریان و دوستان، از نوع سنتی بود. منظورمان این است که با شیوه های نوین و علمی روابط عمومی امروز آشنا نبودند. آخر روابط عمومی در عصر حاضر برای خودش شده است یک رشته ی دانشگاهی و یک اصول و قواعد درست و حسابی دارد. بعضی جوان ها می روند دانشگاه و در این رشته مدرک می گیرند و مثل همه ی جوان های جویای کار می آیند در صف طویل استخدام های دولتی و غیر دولتی قرار می گیرند. غرض این که دیگر روابط عمومی کشکی کشکی، نیست. رمز و رازهایی دارد. اصول و قواعدی دارد. روش ها و معیارهایی دارد.
مثلا از قواعد محکم این رشته آن است که به هر کس و ناکسی رو ندهی. لب خندان و روی گشاده در این رشته معنا ندارد. ارباب رجوع را پررو و پرتوقع می کند. همین که یک تبسم ناقابل از لب مسئول روابط عمومی صادر بشود، طرف خیال می کند خانه ی خاله است. این است که باید سگرمه هایت را در هم بکشی. سفت و محکم حرف بزنی. انگار که با متهم ردیف اول دادگاه طرف هستی. مشتت آماده باشد که اگر طرف حرف نامربوط و غیرمنطقی زد، بدون معطلی بزنی چک و چانه اش را البته با رعایت اصول مهرورزی پیاده کنی.
دیگر این که تا می توانی کاری بکنی که ارباب رجوع موفق به دیدار رییس مجموعه که سهل است، حتی موفق به دیدار خودت هم نشود. آدم که نباید خودش را توی دست و پای دیگران بیندازد. کلاس آدم پایین می آید. همه خیال برشان می دارد که نکند اینجا همچین جای مهمی هم نیست که تا اراده می کنی مسئول محترم، انگار پر سیمرغ آتش زده باشی جلویت ظاهر می شود.
اصل دیگر این که: درست است گفته اند روابط عمومی، اما فقط باید کسانی را به رسمیت بشناسی که مثل خودت فکر کنند. اصلا اسم روابط عمومی خودش یک جورهایی بودار است. یعنی روابط با هر کس و ناکسی. این که نمی شود. باید با کسانی روابط برقرار کرد که سرشان به تنشان بیرزد.
خلاصه پدربزرگ ما از این اصول و قواعد علمی و نوین خبر نداشتند. روابط عمومی اشان کاملا سنتی بود. حالا که فکر می کنم می بینم همین ناآشنایی با ظرافتهای دانش جدید بود که سبب شد، آن مرحوم تا آخر عمرشان همان کاسب ساده باقی بمانند. نه مال و منالی به هم بزنند، نه ویترین و دکوراسیونی برپا کنند، نه چهارچرخه و حتی دوچرخه ای زیر پایشان باشد و نه ارث و میراث دندانگیری از خودشان به جا بگذارند. همه ی این ها به خاطر آن بود که با رشته ی مهم و حیاتی روابط عمومی و زیر و بم های آن آشنایی نداشتند. اگر آشنایی داشتند، ایشان هم سری توی سرها در می آوردند و دفتر و دستکی به هم می زدند و کلاسی می گذاشتند و به جای پیشوند دایی و عمو، یک عنوان پرطمطراق حاج آقا، پیدا می کردند.
حیف و صد حیف که عمرشان به دنیا نبود و تا زنده بودند روابط عمومی اشان همان روابط عمومی سنتی بود!!

یزدفردا