زمان : 17 Bahman 1394 - 13:16
شناسه : 118294
بازدید : 4859
جانش را بسیجی بدهد طلبکارش شما باشید! جانش را بسیجی بدهد طلبکارش شما باشید! حسین قدیانی:

حسین قدیانی: ما که قابل این ناسزاها نبودیم اما ناسزاگویان، سالیان نه چندان پیش، از شعار «بسیجی واقعی...» دقیقا علیه همین شهدای انقلابی و حزب‌اللهی مدافع حرم چماق بلند کرده بودند؛ «بسیجی یعنی بسیجیان زمان جنگ که جلوی اسلحه‌شان دشمن بعثی بود، نه جوان ایرانی!» این جمله، دیالوگ فیلم‌های سینمایی شد، روی سن تئاتر رفت، سر از سرمقاله روزنامه‌ها درآورد و خلاصه! جایی نبود که طعنه‌زنان باشند و این جمله نباشد! انصافا طعنه جمله هم استخوان‌گداز است؛ «بسیجی یعنی بسیجیان زمان جنگ که جلوی اسلحه‌شان دشمن بعثی بود، نه جوان ایرانی!» مثلا سال 88 از جمله جاهایی که سبزها خرکیف می‌شدند، دست می‌زدند و سوت می‌کشیدند، بعد شنیدن همین جمله بود و ایضا جملاتی مثل «بسیجی‌های این دوره و زمانه، از بسیجی بودن فقط ریش توپی گذاشتن آن را یاد گرفته‌اند و بیسیم و موتور!» روضه را بازتر کنم؟! «توپ، تانک، بسیجی دیگر اثر ندارد»، «آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی‌شه»، «ما اهل کوفه نیستیم، پول بگیریم بایستیم» و... آن سال‌ها هر چه ما می‌پرسیدیم «گناه بسیجی امروز چیست که فتنه‌گر علیه انتخابات، شناسنامه ایرانی دارد؟» و هر چه می‌گفتیم «حتی بسیجیان زمان جنگ هم در مقطع اول انقلاب، درگیر با فتنه‌گرانی بودند که جملگی شناسنامه ایرانی داشتند» و هر چه می‌نوشتیم «اصلا لازم به این طعنه‌ها نیست، که بسیجی امروز، خود قائل به جلودار بودن بسیجی روزگار جنگ است و هیچ عنوانی را برای خود زیبنده‌تر از «خادم‌الشهدا»یی نمی‌داند که مزارشان به فرموده امام، زیارتگه عشاق است» باز افاقه نمی‌کرد!
***
خیلی شمال شهر نمی‌روم اما نادیده پیداست که شهدای مدافع حرم، اغلب مال همین مناطق جنوب شهرند. اغلب هم بسیجیانی دور و بر سن 25 و 26 یعنی که به قول طعنه‌زنندگان؛ «بسیجی جنگ ندیده» و از این حرف‌ها! از خیابان انقلاب، هر چه پایین‌تر می‌روی، در و دیوار شهر، پر است از تصویرشان! از بس زیاد که گاهی فکر می‌کنم شده حکایت زمان جنگ! و یاد حرف دوست خوبم برادر اکبری می‌افتم که در بهشت زهرای تهران «خادم‌الشهدا» است! او هم یک بسیجی
جنگ ندیده است البته! و وقتی هم‌الان به او زنگ زدم که می‌خواهم به آن جمله‌ات که گفتی، در مطلبم اشاره کنم و راستش نمی‌دانم دقیقا چه سمتی داری در بهشت زهرا، گفت: «بنویس خادم‌الشهدا»! القصه! پنجشنبه رفته بودم بهشت زهرا که دقایقی با ایشان هم‌سخن شدیم. برادر اکبری می‌گفت: «اولین شهید مدافع حرم، شهید محرم ترک است که ما مزار این شهید و شهدایی مثل رسول خلیلی و محمدخانی را عمدتاً براساس وصیت خودشان، در قطعه 53 کنار شهدای دوران دفاع مقدس قرار دادیم. شهید اسداللهی قطعه 50، شهید جوانمرد قطعه 40، چند تایی قطعه 26 تا اینکه دیدیم هفته‌ای چند تا شهید مدافع حرم می‌آورند. گاه می‌شود که هر روز هفته، شهید مدافع حرم داریم. سر همین تصمیم گرفتیم یک جایی از قطعه 50 را کامل اختصاص دهیم به این شهدا که این قطعه و آن قطعه پراکنده نباشند و یکجا باشند. اصلش را بخواهی بهشت زهرا شده مثل زمان جنگ!»
***
یکی ـ دو شب بعد از عاشورای امسال، در خانه‌مان میزبان مداح مراسم ظهر عاشورای فکه بودم که خود، از رزمندگان مدافع حرم است. می‌گفت: «قیافه این داعشی‌ها را از رسانه‌ها دیده‌ای دیگر! از فرط کریه‌المنظری، حتی نگاه کردن از نزدیک هم به این جماعت ترس دارد، چه رسد به جنگ با ایشان! آن هم در یک کشور غریبه! آنهم با یک زبان غریبه! آنهم با قلت نیرو! آنهم در شرایطی که همه کشورهای طرف توافق دولت محترم، پشت این
تروریست‌های وحشی هستند! ما در بین‌مان عزیزانی را داریم که تجربه دفاع مقدس هم در کارنامه‌شان هست. خود این بزرگواران می‌گویند که بعثی‌ها در قیاس با داعشی‌ها مصداق آدم بودند، از بس که شیطان‌صفت هستند این داعشی‌ها!»
***
پنجشنبه در بهشت زهرا متوجه شدم بعضی از شهدای افغانستانی مدافع حرم را در ضلع شمالی قطعه 50 دفن کرده‌اند. حالا البته عدد قطعه را شک دارم! همان قطعه‌ای مدنظر است که آرامگاه پدران، مادران و همسران شهداست. آن قطعه رفته بودیم فاتحه‌خوانی برای یکی از اقوام از این دست که صدای گریه پیرزنی توجه‌مان را به خود جلب کرد! مادرم رفت و با آن بنده خدا گرم گرفت. اندکی بعد، ما هم. فهمیدیم که مادر یک شهید افغانستانی است. من از آن پیرزن سوال کردم: «بسیجیان ایرانی که می‌روند در کشور غریبه، با این لعین داعشی می‌جنگند، یک استدلال کاملا منطقی این است که دشمن را در همان بیرون مرزهای جمهوری اسلامی نگه‌ دارند، آیا جوانان افغانستانی هم همین نیت را برای کشور افغانستان دارند؟» خنده بلندی تحویلم داد و گفت: «افغانستان که همیشه خدا در جنگ است و الان هم در جنگ است! اینکه بچه‌ من با اختیار و انتخاب خودش رفت سوریه، اول به خاطر خدا و اسلام و حریم اهل بیت پیامبر و دفاع از ولایت‌فقیه بود، بعد هم به خاطر همان دلیل که شما گفتی! جمهوری اسلامی آبروی همه مسلمانان است. مرز ایران برای همه مسلمین حرمت دارد. امام خامنه‌ای، امام همه مسلمانان جهان است. ایران اگر امنیت نداشته باشد که نمی‌شود! پای داعش اگر به ایران باز شود که نمی‌شود! شهید من هم رفت برای امنیت ایران! خدا را هم شاکریم، الحمدلله!»
***
اگر «خمینی» نام خانوادگی خیلی‌ها هست و نیست، «ایرانی» هم عنوان شناسنامه خیلی‌ها نیست و هست! و اگر قرار بود توپ تانک بسیجی دیگر اثر نداشته باشد، یعنی اگر قرار بود بسیجی آن‌همه ایمان، غیرت و روحیه وطن‌دوستی و ملی‌گرایی واقعی نمی‌داشت که خبیث‌ترین دشمن ممکن را در همان بیرون مرزها نگه دارد، واقعا چه می‌شد؟! حقا که تصور «حضور داعش در ایران» هم سخت است، چه رسد به تصویرش! یکی مثل بسیجی امروز، بدهی خود به امام را با تقدیم غریبانه جان در دیار غربت ادا می‌کند، یکی مثل آن پیرزن افغانستانی، یکی هم حکایت جناب عالیجناب فکر می‌کند تنها راه پرداخت بدهی خود به امام، فتنه و فتنه‌آفرینی است! اگر قرار بود بدهی ما به نوادگان امام «اصالت ذاتی» می‌داشت، اولی‌تر بود ما خود را بدهکار جناب سیدحسین خمینی بدانیم چرا که بزرگترین نوه امام بود! پس حرف‌های خنده‌دار نباید زد، که خمینی آمد، یکی هم از آن‌ رو که خاک بریزد بر سر این مسخره‌بازی‌ها! نواده امام و یادگار امام، آن بسیجی جنوب شهری است که از خمینی، «خط خمینی» را به ارث برده، توهین هم بشنود از بعضی مثلا هموطنان خود و آن‌ همه شعر و شعار را متحمل شود، باز جانش را کف دست می‌گیرد به عشق امنیت وطن. آقای محترم! شما بفرمایید برای خمینی چه کار کرده‌اید؟! گیرم بعضی‌ها بنا به هر علتی دوست دارند به شما «علامه» بگویند! شما که آن روز نیمه خرداد، خودت هم پای سخن خمینی کبیر بودی، چرا خاک نمی‌ریزی بر دهان کسانی که می‌خواهند از نام مقدس خمینی «استفاده عنوانی» بکنند؟! گیرم بعضی‌ها بنا به هر علتی دوست دارند به شما «علامه» بگویند! شما چرا با مدد از خط خمینی، تکذیب نمی‌کنی؟! و اگر این حداقل کار ممکن هم از شما ساخته نیست، من دقیقا چرا باید فکر کنم آن پدر شهید مدافع حرم که جگرگوشه‌اش طعنه شنید و تحفه نبرد یا آن مادر شهید هسته‌ای که ناجوانمردانه سیمان ریختند در قلب دسترنج فرزندش یا اصلا خواننده عام همین سطور، به حضرتعالی بدهکارند؟! فحشش را بسیجی بشنود، جانش را هم بسیجی بدهد؛ آن وقت شما طلبکار از او و او بدهکار به شما؟!