زمان : 23 Tir 1387 - 17:09
شناسه : 11757
بازدید : 3896
روزي براي گريستن روزي براي گريستن
روزي براي گريستن

یزدفردا -علي پورمازار :بسياري از يادگارهايمان كه پيوندي با خاطرات و لحظه هاي زودگذر عُمرمان دارد و با افسانه و داستان ، آميزه ساخته است در كوي و برزن ِ اين شهر ، بر خاكِ گرمِ پدري نشسته است . تنها و بي ياور و بي پناه كه از سرِ سوزِ بادهاي كويري و بي مهريِ من ، در فرسايشِ تدريجي يا تخريبِ نيمه شبان ، گرفتار شده است .

غبارِ روزمرگي بر چهرة بسياري از باورها پردة ناديدنيِ فراموشي كشيده است و مرا و تورا بسوي سرابِ فردا، رانده است . حال آنكه فردا اينجاست ، در چند قدميمان اما در خفتنِ غريب و ناآشناي اينك ، چشمِ بازي بر بامدادِ رحيل ، دور از انتظار مينمايد .

حسرتِ روزي را كشيده ام كه آفتاب ، سايه هاي سنگينِ خود را بر اقتدارِ گنبدي ميخراشيد كه سرگذشتِ بي پيرايه اي از توكل و اخلاص را در كوله داشت و مرا به مهرِ طاقبستش ، به خود مي خواند و خواند تا آن چهرة تكيدة سرشار از صفا را بهانة سرفرازيِ قطعه اي از كاغذ كنم .

اما اينك آن چهرة ساليان كه نقشِ قرنها را در مردمِ شهر نشانده بود در بازآفرينيِ ناپخته اي محصورِ رنگ و لعابي نامتجانس يافته ام كه به هيچ گفت و گويي بر آ نَش مُجابِ مرمت ، نتوان نمود .
بسي افسوس كه از خرداد 1367 تا خرداد 1387 ، چشم بر هم نهاديم و بر آن شبِ تاريك ، هيچ فروغي از سپيده نشد .

یزدفردا