زمان : 19 Tir 1403 - 10:38
شناسه : 104377
بازدید : 6153
معروفی سرداری برای همیشه ساکت ماند!!!(عکس) معروفی سرداری برای همیشه ساکت ماند!!!(عکس)

 یزدفردا"لحظاتی داخل كانالی كه ارتفاع آن به نیم متر نمی‌رسید و كف آن هم با بدن‌های مطهر شهیدان فرش شده بود آرام گرفتیم تا شاید قدری آتش سبك شود. اما یك اتفاق سرها را از كانال بالا آورد.

فارس: شاید شما هم در گلزار شهدای بهشت زهرا این مرد را دیده باشید. او سرش همیشه پایین است و با وقار راه می‌رود.  به همه سلام می‌كند و تمام قطعات شهدا سرمی‌زند و همیشه چشمانش اشك بار است. اگر نسل امروز و دیروز او را نمی‌شناسند، تقصیری ندارند، ما مقصریم كه او را به جامعه معرفی نكردیم. او یكی از قهرمانان روزهای مردانگی ملت است كه از همرزمان شهیدش جا مانده است. او سرباز جانباز امام خمینی(ره)، حاج اسماعیل معروفی نام دارد.

 سردار جانباز حاج اسماعیل معروفی / سال62

 

اسماعیل با سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان سر و سری داشت و همواره یار و همراه او بود. با حاج احمد در جبهه‌های غرب بود و با او بود كه وارد جنگ در جنوب شد و تا احمد بود اسماعیل در كنار او بود. وقتی تیپ سیدالشهداء(ع) تاسیس شد و شهید حاج علی موحد دانش به عنوان فرمانده تیپ معرفی گردید، افرادی مثل شهید كاظم رستگار، سلمان طرقی، احمد ساربان نژاد، بهمن نجفی، حسن بهمنی، مرتضی زارع و... شالكله اولیه فرماندهان این تیپ را تشكیل دادند و اسماعیل هم در زمره علمداران این یگان بود.

او در عملیات‌های والفجر مقدمانی و یك در كنار شهید مرتضی زارع به عنوان فرماندهی گردان حضرت قاسم (ع) حضور داشت. شهید مرتضی زارع در عملیات والفجر2 به شهادت رسید و خادمی  گردان به اسماعیل سپرده شد.

اسماعیل معروفی، دلاوری و شجاعتش را در عملیات خیبر به رخ كشید. گردان حضرت قاسم (ع) اولین گردان تیپ بود كه با دشمن درگیر شد و اسماعیل به همراه شهید حمزه دولابی میدان نبرد را اداره می‌كرد. گردان اسماعیل چندین بار بازسازی شد و دوباره به مصاف دشمن رفت. آنقدر فشار دشمن سنگین بود كه حتی فرماندهان به جهت جو روانی حاكم بر صحنه نبرد برای تجدید روحیه به عقب می‌رفتند و مجددا به جزیره برمی‌گشتند. اما شاید به جرات به توان گفت در طول 25 روز درگیری نفس گیر تیپ سیدالشهداء(ع) در جزیره مجنون، اسماعیل جزء معدود فرماندهانی بود كه عقب نرفت. اگر گردانش هم به عقب برای بازسازی رفته بود او در خط به یاری سایر فرماندهان می‌شتافت. روزهای سرنوشت ساز عملیات خیبر چهره اسماعیل دیدنی بود. كسی كه قریب 20 روز نفس گیر را پشت سرگذاشته و پرپر شدن گلهایش را به آتش دشمن دیده و بعضا پیكرهای مطهرشان را به دوش كشیده و به پشت جبهه منتقل می‌كرد. با صلابت مثل كوه ایستاده بود. لباس غرق خون و سر و روی خاك آلوده و محاسن بلند و اضافه كنید جذبه مثال زدنیش جلب توجه می‌كرد.

ارتفاعات لری/ عملیات والفجر4سال62/ نفردوم از راست شهید حمزه دولابی، نفر چهارم اسماعیل معروفی

فرمان امام رسید كه جزایر باید حفظ شود. ما تازه وارد خط شده بودیم كه در محاصره انبوهی از تانك قرار گرفتیم. آنقدر تانك بود كه روی پد شرقی جزیره مجنون سیاهی می‌زد. هر رزمنده‌ای كه روی جاده می آمد در كسری از ثانیه با گلوله مستقیم تانك غیب می‌شد. آتش بازی دشمن زمین و زمان را به هم می دوخت. اصلا آتش دوشكا به حساب نمی آمد. هواپیماهای ملخ دار دشمن در ارتفاع پایین با كالیبر كنار دژ رو می‌زدند. هیچ جا امن نبود و هر لحظه زنده های جمع ما كمتر و كمتر می شد. فرماندهی در خط نبود كه صحنه را مدیریت كند، یا شهید شده بود و یا ... هیچ آتش پشتیبانی از سمت ما وجود نداشت و ادواتی ها هم جرات شلیك نداشتن و حق هم داشتند كه شلیك یك خمپاره مساوی بود با لو رفتن موضع و بالا رفتن تلفات، واقعا همه اش غربت و مظلومیت بود. دشمن همه چیز از ادوات نظامی داشت و ما اسلحه سنگین مان آرپی جی بود. لحظاتی داخل كانال و آن هم چه كانالی كه ارتفاع آن به نیم متر نمی‌رسید و كف آن هم با بدن‌های مطهر شهیدان فرش شده بود آرام گرفتیم تا شاید قدری آتش سبك شود. تیر تراش تانك ها لب كانال را نشانه رفته بودند و صدای وز وز تیرها گوش خراش بود. دیگر بچه های شوخ هم ترمزها رو كشیده بودند. اما یك اتفاق سرها را از كانال بالا آورد و آن هم دویدن رزمنده ای بود كه محاسن بلند و كلاه نخی بر سرداشت و روی جاده راست راست راه می‌رفت و فریاد میزد:

...ماشاءالله سرباز امام زمان...دشمن داره فرار میكنه...از جا بلند شوید...

همه ما متحیر بودیم با چه جراتی روی دژ راه میرود..آنچنان شور و شوقی با آمدنش آمد كه همه از جا بلند شدند و عجیب تر این بود كه با آمدنش ترس‌ها رفت و انگار نه انگار كه گلوله و آتش دشمنی هست. آنقدر با هیبت بود كه كسی سوال نكرد شما كی هستی كه به ما دستور می‌دهی؟ او جلو افتاد و بچه ها هم كه جان گرفته بودند به سمت تانك‌ها یورش بردند و در زمان كمی تانك‌ها و نفربرهای زرهی دشمن عقب نشینی كردند. بچه ها كه در پشت دژ آرام گرفتند به هم می‌گفتند عجب آدم دلاوریه این برادر ریش بلنده اما نمی‌دونستند كه این كیه؟ تا اینكه دقایقی گذشت و شهید حاج كاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) كه نگران پیشروی دشمن بود با موتور به محل درگیری رسید. موتور را روی دژ رها كرد و دوید كنار دژ و صدا زد: معروفی باریك الله، خسته نباشی.

 

آنجا تازه فهمیدیم نام این دلاور اسماعیل معروفی است.

این فرمانده دلاور و دلیر بارها و بارها در عملیات‌های مختلف تا مرز شهادت رفت اما انگار قرار بود بماند و حجتی از حجج خدا روی زمین باشد تا اینكه در تیرماه 65 و در عملیات كربلای یك در حالی‌كه فرماندهی گردان عمار از  لشكر حضرت رسول(ص) را به عهده داشت و این گردان را برای حمله به دشمن بعثی هدایت می‌كرد از ناحیه سر و گردن مورد هدف قرار گرفت و به شدت مجروح شد. این دلاور مدت‌ها در كما به سر برد؛ خیلی از دوستانش گمان كردند اسماعیل به شهادت رسیده تا اینكه سیدالشهداء(ع) گوشه چشمی نشان داد و فرمانده ما از جا بلند شد و همه خوشحال شدند. اما اسماعیل به جهت شدت صدمات وارده به ناحیه گردن و سر سالهاست كه قدرت تكلم ندارد و این مایه افسوس ماست كه از روایت شهدا به زبان اسماعیل محرومیم ولی هر بار كه او را در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) و چیذر می‌بینم همه خاطرات زنده می‌شود. جای این بیت شعر خالیست كه گفت:

خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد خواست 

كه ذره ذره تمام تو را شهید كند

 

 

سردار جانباز حاج اسماعیل معروفی/ سال