امروز صبح شايد يكي از سردترين  روزهاي گرم تابستانم بود. وقتي بعد از قريب به يك ساعت بحث با معاون آموزشي آموزش و پرروش شهرمان  از اتاقش بيرون امدم ناخودآگاه ياد اين جمله افتادم .

 

 

آنچه ساسانيان را نابود كرد اين بود كه كارهاي بزرگ را به دست انسانهاي كوچك دادند و انسانهاي بزرگ را به كارهاي كوچك گماشتند.

 

 

وقتي از سر دلسوزي رفتم تا بعضي از بدعت هاي غلط ، انحصار طلبي ها ، نخبه كشي ها و تصميم هاي اشتباهشان را توضيح دهم ، فهميدم با جماعتي سرو كار دارم كه عليرغم شعارهاي توخالي شان ، به دنبال حذف آناني هستندكه هرگز در مسير فكري آنان گام بر نمي دارند.

 

 

فهميدم بر  خلاف شعارهاي انتقاد پذيرشان ، آنانكه دلسوزانه هم نقدشان مي كند ، مطرود مي شوند.

 

 

فهميدم ، مصلحت در وادي ادبيات سياسي كاري  آنان همه چيز را مي بلعد ، حتي سرنوشت 15000 دانش آموز اردكاني.

 

 

و افسوس كه چه حرفهايي ناگفته ماند.....

 

 

نمي خواهم  ريز ماوقع را برايتان اينجا بنويسم ، اما چون خيلي دلم پر بود نوشتم تا كمي آرام شوم.

 

 

تصميم گرفتم اين جماعت به نظر من متحجٌر را به حال خود بگذارم. در خانه بنشينم و خودم را با كتابهايم دلخوش كنم. اگر هم خدا خواست اول مهر فاز جديدي را با  ادامه تحصيل  در رشته فلسفه آغاز خواهم كرد.

 

 

كاري كه مي توانم بكنم اين است كه اول مهر ديگر در مدرسه آقايان درس نمي گيرم. شايد نبود من جا را براي عرض اندام خيلي ها باز كند. ( خداكند)

 

 

بيرون كه مي آمدم  به معاون اداره كه اصرار داشت من با بعضي ها جلسه مشترك داشته باشم گفتم : من براي گفتن حقايقي به شما آمدم و ديدن آقايان براي من مهم نيست.

 

 

مي دانم:

 

 

زمستان مي رود و روسياهي به زغال مي ماند

 

 

 

 منبع : دل نوشته هاي يك معلم

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا